وقتی از وهم و خیال در سینما صحبت میکنیم بدون شک مهمترین نامی که به شمایلی برای آن تبدیل شده هیچکاک است. جرج کیوکر میگوید: «خود کلمۀ هیچکاک به معنای رمز و راز است، تبدیل به چیزی هم مفهوم با تعلیق درآمده است. نام او از نظر مفهومی، تبدیل به واژهای پربار شده است.»
اما این وهم و خیال زایدۀ ذهن فیلسوفانه یا حتی روانشناسانه نیست. برخاسته از دنیای هنرمند است و بیشتر کمیک به نظر میرسد! خیال و وهمی که چیزی بیش از ترس در خود دارند؛ خیال و وهمی هولناک. هولناک برای کارکتر، برای مخاطب و رهایی برای هیچکاک. امروز میخواهیم سه فیلم از برترین فیلمهای هیچکاک را معرفی کنیم.
Rear Window | پنجره عقبی
۱۹۵۴
پنجره عقبی روی کاغذ حکایت عکاس پا شکستهای است که تفریح روزانهاش این است که زاغ سیاه همسایههایش را چوب بزند. یک دید دم دستی میگوید: «چه قدر غیراخلاقی!» مشکل این دیدگاه این است که ظاهر را از باطن منفک میداند و باطن را اصل. پس طبعیتاً در این دیدگاه «دیدن» اهمیت چندانی ندارد، چرا که باطن ورای دیدن است. این دیدگاه هیچگاه سینما و ایضاً پنجره عقبی که سینماییترینِ فیلمهای سینماست را نمیفهمد. چون سینما تماماً راجعبه «دیدن» است؛ و چه بهانهای بهتر از زاغ سیاه مردم را چوب زدن!
بیایید اینبار به جای آنکه اول با باطن قضیه روبهرو شویم، ظاهر آن را خوب ببینیم و از ظاهر به باطن برسیم: بعد از پایان تیتراژ ابتدایی دوربین به سمت پنجره حرکت میکند و بعد کات به بیرون. دوربین میچرخد و همسایگان را در یک حرکت پانارومیک نشان میدهد تا آنکه در زاویهای های به پیشانی عرق کرده و چشمان بستۀ استورات میرسد و بعد دوباره کات. یک دید باطنگرا از این صحنه برداشت خاصی نمیتواند داشته باشد اما در ظاهر اتفاقی خاص در جریان است. این یک دوربین ساده نیست؛ حرکت به سمت پنجره و بعد چرخش تا رسیدن به استورات یک جریان سیال خیال است. خیالی در ذهن استورات. خیالی که تا انتها ادامه مییابد. یک خیال کارتونی و هولناک، زایدۀ یک ذهن مریض به نام هیچکاک!
The Wrong Man | مرد عوضی
۱۹۵۶
«این آلفرد هیچکاک است که با شما صحبت میکند. در گذشته فیلمهای تعلیق زای زیادی به شما ارائه دادهام. اما اینبار مایلم که فیلم متفاوتی ببینید. تفاوتش آنجاست که این فیلم داستانی واقعی دارد. تک تک کلمههایش. با این حال هنوز مولفههایی در خود دارد که از هر داستانی که در گذشته به آثار مهیجام راه یافته است، شگفتانگیزترش میکند.»
چه در گذشته و چه در زمان حاضر، انتخاب داستانی با عنوان «بر اساس فلان»، همیشه این امکان را برای صاحب اثر فراهم میآورد تا خود را پشت این «بر اساس فلان» مخفی کند؛ که مهمترینِ این فلانها، واقعیت است. اینجاست که هر گاه انتقادی مطرح باشد جواب سازنده یک چیز است: «چون فیلم بر اساس واقعیت است…». اما در نبوغ هیچکاک همین بس که از عنوانی چنین خطرناک، نه برای خود، که برای داستانگویی استفاده میکند. او نه تنها پشت واقعیت پنهان نمیشود بلکه واقعیت را به سخره میگیرد. متنی که در ابتدا مرور کردیم صحبتهای هیچکاک پیش از شروع فیلم است که به بخشی از فیلم تبدیل شده است. او در فضایی پر کنتراست با سایهای که حدود دو سوم قسمت روشن را احاطه کرده حاضر میشود و حرف از واقعیت میزند. اما این فقط موسیقی و نورپردازی نیست که گفتۀ هیچکاک را زیر سوال میبرد، بلکه در خود صحبت هم تضادی آشکار با فضای حاکم به چشم میخورد. او میگوید: «در گذشته فیلمهای تعلیق زای زیاد ارائه دادهام اما…». این «اما»، این تصور را در ذهن مخاطب به وجود میآورد که تفاوتی که هیچکاک از آن صحبت میکند نبود تعلیق در اثر پیش رو است. اما میزانسن مشکوک به نظر میرسد. چون تقریباً در تضاد با گفتههای هیچکاک قرار دارد و کمی ایجاد تعلیق میکند. او حتی روی این موضوع که تک تک کلمهها واقعی هستند تأکید دارد. اما در عمل تنها بخشی که از صحبتهای او حقیقت دارد، بعد از «با این حال…» است. چرا که در صحنۀ بعد همه چیز لو میرود. ما با کلوبی مواجه هستیم که جایی برای خوش گذرانی است. موسیقی هم همین را میگوید اما دوربین کج همۀ این احساسات را زیر سوال میبرد. این یکی از تمهای اصلی هیچکاک است! احساسات متضادی که در یک آن ساخته میشوند و ایجاد تعلیق میکنند. استفادۀ هیچکاک از عبارت «داستانی واقعی» که در تضاد با فضای اغراق آمیز نورپردازی و سایه قرار دارد، در راستای ایجاد همان احساس متضاد قرار میگیرد. در واقع هیچکاک نه تنها واقعیت را بازسازی نمیکند، بلکه در مقابل واقعیت میایستد و برداشت خودش را جایگزین آن میکند؛ حال شخصیت اول (بالسترو) مجبور است تجربۀ وهمی هولناک را پشت سر بگذارد. این واقعیتِ هیچکاک است!
Vertigo | سرگیجه
۱۹۵۸
سرگیجه با موسیقی آغاز میشود، با تیتراژ و نه بعد از آن. استفاده از چرخش دوایر و بیضیها به الگویی بدل میشود که در سراسر اثر رد آن به چشم میخورد. بعد از تیتراژ، از نظر من فیلم به سه قسمت تقسیم میشود: تعقیب و گریز روی پشت بام، باقی اثر تا پیش از پلان پایانی، در انتها هم پلان آخر. نکته اینجاست که قسمت دوم هم اضافی است و هم الزامی. هم میتوان آن را حذف کرد، هم نمیتوان نادیده گرفت. دلیلش اینجاست که کل فیلم (منظور همان قسمت دوم است) توضیح قسمت اول و سوم است. اما به عمد ترجیح میدهم بر خلاف دو فیلم قبلی صحبت چندانی از افتتاحیه اثر یا قسمت خاصی از آن نداشته باشم تا بدون هیچ پیش زمینهای با آن روبهرو شوید.
سرگیجه اما تمام غایت سینما و تمام هیچکاک است. با رویای تعلیق شروع میشود و با آن پایان مییابد. سرگیجه راجعبه سقوط است و ماندن و گیر کردن میان زمین و آسمان. همچنین راجعبه عشق و حرکت به سوی مرگ. اما تمامش یک خیال ترسناک است. سرگیجه نهایت میزانسن هیچکاکی است که در آن استفاده از دوربین سوبژکتیو به اوج خودش میرسد. این سرگیجۀ هیچکاک است.
2 پاسخ به “گرویتی آخر هفته | وهم، خیال، هیچکاک!”
“گیر کردن میان زمین و آسمان” تعلیق بین زمین و زمان!
چه مقاله جذاب و درجه یکی! خسته نباشی فاضلجان
“گیر کردن میان زمین و آسمان” تعلیق بین زمین و زمان!
چه مقاله جذاب و درجه یکی! خسته نباشی فاضلجان