یکی از اصلیترین عناصر مورد نیاز برای ساخت یک فیلم ترسناک و دلهرهآور، عدم تعادل قدرت است. در اغلب آثاری که هدف خود را ایجاد دلهره و آشوب در ذهن طرفداران میدانند، نیروی شرور داستان ابزاری بالاتر از نیروی خوب و یا حتی خاکستری آن دارد. حال تصور کنید که داستان در اینجا، درباره تقابل قاتلی قوی بنیه و کودکی خجالتی باشد. باید دید که فیلم چگونه از این عدم تساوی استفاده کرده و آن به محل ایجاد رعب و وحشت تبدیل میکند.
با گیمینگرویتی در ادامه این مقاله همراه باشید.
«تلفن سیاه» فیلمی است درباره گناه و عذاب؛ قاتلی که برای عذاب دادن به قربانیان خود، بازی ناخواستهای را با آنان شروع میکند و در سمت دیگر داستان، جدیدترین و آخرین قربانی او، کسی است که آشنایی بیشتری با خشونت دارد. تقابل این دو نیرو و بازی میان آنها، هسته اصلی داستان را تشکیل میدهد.
همانطور که در مقدمه مقاله اشاره شد، تقابل دو نیروی نامساوی یکی از روشهای غالب برای ایجاد حس ناامنی در بینندگان به شمار میرود؛ گاهی این حس به وسیله موجودات فضایی، رباتهای نابودگر و یا حیوانات عظیمالجثه ایجاد میشود. در برخی موارد اما، داستان برای ایجاد برتری، از تقابل انسان با انسان استفاده میکند. در فیلم Run ما مبارزه دختری با مادرش را مشاهده کردیم، داستانی که با ویلچرنشین کردن دختر، نیرویی قوی را به شخصیت مادر داد. داستان تلفن سیاه اما شباهت بیشتری به فیلمهایی مانند Shining دارد. آثاری که تقابل کودکان بیپناه با بزرگترهای دیوانه و بیمار را پیرنگ اصلی خود قرار میدهند. سوال برجسته این است که آیا فیلم در ایجاد یک ترس بزرگ از موجودی نه ماورایی، بلکه کاملا انسانی و شکننده، موفق بوده یا خیر؟ که پاسخ به این سوال، کاملا مثبت است.
(Finney) پسرکی کمرو است که هم در مدرسه و هم در خانه، مورد توجه ویژه قلدرها قرار میگیرد. دعواهای فیزیکی در مدرسه و مورد اذیت و آزار قرار گرفتن خودش و خواهرش در خانه، بذر خشم را در ذهن او میرویاند. خشمی کارآمد برای فیلمنامه که در پایان، داستان بهره کافی را از آن خواهد برد. این حس جدا از تاثیر در پایانبندی، حتی در اولین تقابل قاتل و فینی نیز خود را بروز میدهد و فینی موفق به رساندن آسیبی هرچند کوچک به او میشود.
گروگانگیر، فینی را در اتاق امن خود مخفی میکند و تنها راه نجات فینی از آن دخمه، تلفنی خراب است که شخصیت به وسیله آن با قربانیان قبلی قاتل تماس میگیرد.
ایده کلی فیلم ایده جذابی است و فرار با کمک افرادی که خود موفق به انجام این کار نشدهاند، بستر مهیجی را برای پردازش داستان فیلم محیا میکند. هرچند که این ایده در اجرا منجر به وقوع چند اشتباه نابخشودنی میشود، اما برگ برنده اصلی فیلم، فرشته نجات آن شده و اثر را در مرتبهای بالاتر از آنچه که مستحق آن است قرار میدهد. دست برقضا فرشته نجات این فیلم، قاتل اصلی آن نیز میباشد.
ایتن هاوک (Ethan Hawk) بازیگر خوشآوازهای است که بیشتر نام او را با سهگانه عاشقانه Before میشناسند. بازیگری که در این فیلم، باری دیگر تواناییهای خود را در نقشهای مختلف به رخ بینندگان کشید. تقریبا در تمامی سکانسهای فیلم، نیمی از صورت او زیر ماسک پنهان شده و او برای ایفای نقش یک قاتل بیمار، باید به دیگر ابزار خود اکتفا کند. او موفق شده تا شمایل یک قتل ترسناک و مخوف را به بهترین شکل ممکن برای بینندگان ترسیم کرده و بار ترسناک بودن فیلم را به تنهایی بر دوش بکشد.
هاوک با استفاده از بدن و صوت خود، شمایل یک فرد ترسناک برای کودکان را، در بزرگسالان نیز شبیهسازی میکند. کارگردانی فیلم کمک کوچکی در این راه به او میکند و مهمتر از آن، شخصیتپردازی و طراحی نقاب و لباس او است که راه را برای ایتن هاوک هموار میسازد.
نقاب قاتل، در اصل پوششی است برای ذهن او و حائلی را میان زندگی داخل و خارج زیرزمین برای او ترسیم میکند. او برای جدا کردن خود از گناهانش، حتی اجساد را در منطقهای خارج از خانه خود دفن میکند. ماسک میتواند استفادهای چند منظوره برای او داشته باشد و ضمن حفظ شخصیت خشمگین او در مقابل قربانیان، چهره حقیقی او را از هرگونه گناه و اشتباه، مصون نگه دارد. اینگونه اهمیت ماسک برای او در نظر بینندگان باورپذیر میشود و سکانس و مبارزه نهایی فیلم، جایی برای شکایت باقی نخواهد گذاشت.
ایده فرار به وسیله امداد غیبی، آن هم توسط قربانیان سابق قاتل، ایده جذاب و دلربایی است. هرچند که فیلم در پرورش این ایده و باورپذیر کردن آن برای مخاطبین نتوانست عملکردی کامل را ارائه دهد.
نحوه ارتباط افراد با قربانیان، از قاعده خاصی پیروی نمیکند و فیلم با انتخاب سلیقهای این افراد، آسیب شدیدی را به منطق روایی داستان وارد کرده است. این طور به نظر میرسد که فیلم از دنیای ماورا برای میانبری میان شخصیتهای خود استفاده کرده و صرفا خرده پیرنگهای داستان را به وسیله آن به یکدیگر مرتبط میکند. شاید که این ایراد در بستر یک اثر ترسناک معضل بزرگی به شمار نیاید، اما بازهم نمیتوان نسبت به تنبلی داستان و فیلمنامه اثر، چشمپوشی کرد.
دعوای ابتدایی فیلم، خشونت را به واضحترین شکل ممکن وارد زندگی فینی و ذهن بیننده میکند. خشونتی که با دعواهای کودکانه و ضربههای پدر ادامه داشته و با مرگ قاتل، خاتمه پیدا میکند. کارگردانی فیلم، در اینجا با کمکاری خود سبب بولد نشدن این ویژگی شده و ممکن است درک این رابطه علت و معلولی، برای برخی از تماشاگران راحت نباشد. پدر خانواده، تیپی است که با تمام قدرت به تیپ بودن خود وفادار مانده و فیلم نیز هیچ فشاری به او برای تبدیل شدن به یک شخصیت انجام نمیدهد. هرچند که حضور او در فیلم، موثر و حیاتی است اما در کمال تعجب، هیچ ویژگی خاصی را به فیلم اضافه نمیکند. متاسفانه این فرمول برای برخی از قربانیان داستان و همچنین شخصیت مکس (Max) نیز به خوبی صدق میکند. هرچند که برخلاف پدر، حذف شخصیت مکس آسیبی به داستان وارد نکرده و بدین شکل وجود او در فیلم به طرزی غمانگیز پوچ و عبث تلقی میشود.
قطار اتفاقات نافرجام و خام، به ایستگاه پایانی خود نزدیک میشود. خوشبختانه وجود ایرادات ذکر شده در فیلم، در نابود کردن هیجان و حس پایانی فیلم، ناموفق ظاهر میشوند.
زمانی که فینی از رسیدن به انتهای راه خود مطمئن میشود، امیدش را نسبت به فرار از دست داده و آماده مبارزه با قاتل میشود. تمام عناصری که تا قبل از پرده انتهایی فیلم به صورت عنصری اخته برای مخاطبین به نمایش گذاشته شده بود، حال تبدیل به پلهای برای سقوط قتل میگردد. استفاده فیلم از این عناصر، خلاقانه و جذاب است. روند اتفاقات نهایی به شکلی است که مرگ یک قاتل هیکلی به دست پسرکی نحیف، غیرممکن نیست. فیلمنامه با استفاده از تک تک اشیا و سرنخهایی که قربانیان به فینی ارائه میدهند، تاثیر هیچ یک از آنها را از فیلم حذف نکرده و به نوعی از بیهوده جلوه دادن مرگ آنها جلوگیری میکند.
تلفن سیاه اثری است در ژانر ترسناک که تلاش خود را برای ترساندن مخاطبین، در حد معمولی و منطقی خود نگه میدارد. فیلم ممکن است با تاکیدی که بر روی شخصیت قاتل داستان دارد، از بار ترسناک و دلهرهآمیز خود کم کرده باشد، اما این اتفاق، در نهایت منجر به برتری فیلم در محصول نهایی شده و کفه ترازوی نقد را مقداری به سمت فیلم سنگینتر میکند.
پاشنه آشیل اصلی تلفن سیاه که پس از پایان فیلم، بیش از قبل ذهن بینندگان را به خود مشغول کرده و باعث افت کیفی اثر میشود، دقیقا همان مکانیزم تلفن سیاه است. ارتباط شخصیتها با یکدیگر و با دنیای ماورا، پرداخت درست و جذابی ندارد. خواهر کوچک فینی به دلیل بیماری روحی مادرش و خود او، به دلیل گرفتار شدن در مکانی مشابه، موفق به برقراری ارتباط با دنیای مردگان میشود. این دوگانگی در نحوه ارتباط، ضعفی بزرگ برای فیلم تلقی میشود.
فیلم در پرداخت شخصیتهای فرعی و همچنین شیمی بین شخصیتها، علمکرد مناسبی ندارد. داستان فیلم داستانی جذاب نیست اما ایده اصلی آن، قدرت و کشش لازم برای میخکوب کردن بیننده را به طور کامل در خود دارا است. تمام این ویژگیهای سیاه و سفید، فیلم را در لبه تیغ قرار میدهد؛ لبهای باریک میان فیلمی دیدنی و جذاب که توانایی سرگرم کردن مخاطبین خود را دارد و اثری که با حفرهها و بیدقتیهای زیادی که خود ناآگاهانه مرتکب آنها شده، خود را از چشم بینندگان دور میکند.
تلفن سیاه فیلم بدی نیست و چه بسا میتوان آن را در زمره آثار خوب قرار داد؛ ولی نکتهای که در این میان واضح است، عدم کامل بودن آن است. فیلم با تاکیدی عمدی در برخی موارد، باعث تضعیف خود در موارد دیگر میشود. فیلم قاتلی خوب و قابل باور دارد، اما از نبود شخصیتهای فرعی خوب و رابطه قابل قبول میان آنها، آسیب میبیند. ایده کلی و نوع نگاه کارگردان به داستان، جذاب و خلاقانه بوده اما اجرای آن در نهایت، حاوی حفرهها و اشتباهاتی نابخشودنی است. تلفن سیاه فیلمی است که برای تماشای آن، باید نکاتی را قربانی کنید. حال این تصمیم مخاطبین است که در انتهای فیلم، انتخاب کند که آیا این قربانی، ارزش هدایای به دست آمده را داشته و یا وقت و زمان بینندگان را با روش مخصوص خود، هدر داده است.