اثر هنری نه از درون ایدههای جاهطلبانهی سازنده، که از دل شکستها و احساسات ناشی از شکستهای ایشان شکل میگیرد، هرچند گویی هنرمند این را نمیداند و نمیفهمد؛ مگر از راه شکست خوردن در مسیر خلق. اینک استودیوی Hello Games که در ابتدای فعالیتش افسار اسب چموش تولید را به ایدههای جسورانهی خویش داده بود و همین امر موجب سوختن آنها در آتش شکست No Mans Sky شده بود، در برابر چشمان ما از درون آتش شکست، همچون ققنوسی دوباره برمیخیزد و با The Last Campfire ما را غرق در احساس میکند. با گیمینگرویتی همراه باشید تا باهم نگاهی داشته باشیم بر این بازی دوست داشتنی.
The Last Campfire دربارهی امید است. امیدی که نبودش فرد را سنگ و بیانگیزه میکند و گرمایش او را به تحرک وا میدارد. امید در درون همهی ما هست و عدهای که آن را فراموش کردهاند یا اینکه نتوانستهاند با غلبه بر سختیها و ترسهایشان آن را در زندگی خود جاری کنند، تنها چیزی که برای شروع نیاز دارند حضور دلگرمکنندهی دیگری است. خلاصه داستان بازی همین است. بازیکن در نقش شخصی به نام Ember ماجرا را آغاز میکند که گویی در مسیر یک سفر مذهبی/معنوی است که ناگاه بنا به حواسپرتی و بخت بد، از دوستان خویش جدا میافتد و مسیر رسیدن به شعلهی بزرگ و روشنایی را گم میکند. Ember کوچک باید برای باز رسیدن به سعادت، به کمک دیگر افراد جاافتادهی این مسیر دائمی برود و به ایشان کمک کند تا بر ترسها و مشکلات خویش غلبه کنند و دوباره بارقهای از امید درونشان شعله بکشد. بازی متشکل از ۳ منطقه میشود که در هر منطقه بازیکن باید برای پیشروی در مسیر، ابتدا تعدادی پازل را حل کند. این پازلها که در منطق داستان چالشهای درونی افراد مختلف برای رسیدن و بها دادن به امید تصویر شدهاند، تماما اجباری نیستند و شما برای پیشروی، تنها کافیست تعدادی از پازلهای هر محیط را تکمیل کنید.
پازلها که بدون شک مهمترین بخش بازی محسوب میشوند، خوشبختانه از کیفیت خوبی برخوردار هستند و بازیکن را به خوبی سرگرم میکنند. البته کیفیت پازلها در تمام طول تجربهی بازی یکدست نیست و در برخی نقاط شاهد افت کیفیت نیز میباشیم. شاید بتوان بخشی از این فراز و فرود را به عدم وجود توالی در برخورد با پازلها عنوان کرد. The Last Campfire بازیکن را در محیط آزاد میگذارد تا به انتخاب خویش سراغ پازلها برود. هرچند مسلما این امر در رابطه با تمامی پازلها صادق نیست و بازیکن برای رسیدن به برخی پازلها، ابتدا باید دیگر پازلهای آن محیط را تکمیل کند، اما این امکان انتخاب تا حدی وجود دارد و شاید بشود گفت همین امر باعث شده است که سازندگان نتوانند به طور دقیق نمودار درجه سختی بالانسی را ترسیم کنند. از این نکته که بگذریم، حرف چندان خاصی در رابطه با پازلها نمیماند جز آنکه میتوان مناقشه کرد که کلیت این پازلها به طرز قابل توجهی ساده هستند! در بازی چیزی حدود ۲۵ پازل وجود دارد که به جز شاید ۳-۴ تا، بقیه چندان شما را به چالش نمیکشانند. البته این به معنای عدم وجود هیچگونه چالش در اکثریت پازلها نیست و پازلها میزانی حداقل از درجه سختی را رعایت کردهاند، اما جز در موارد خاص بازیکن را عمیقا به فکر کردن دعوت نمیکنند.
یکی از کارهایی که بازی به خوبی انجام میدهد، سردرگم نکردن بازیکن با مکانیکهای پیچیده و متعدد است. به گونهای که تنها ۲ وسیله برای حل کردن پازلها وجود دارد، اولی دکمهی Interact و جابهجایی اجسام از نزدیک، و دومی که از میانه به بازیکن میرسد، شیپوری که میتوان با آن از دور اجسام را کنترل کرد. به نحوی میتوان گفت بازی تنها یک مکانیک اصلی دارد و آن هم جابهجا کردن اجسام است. بازی به درستی تمام این تعداد محدود مکانیک را در اختیار بازیکن قرار میدهد و بعد با هوشمندی توسط طراحی مراحل و پازلهای خوب، بیشترین استفاده را از این مکانیکها میکند.
همچنین باید اشاره کرد که بازی کمی کوتاهتر از انتظار بازیکن است. به گونهای که اگر تمام چالشهای غیر الزامی را نیز تکمیل کنید و تمام اچیومنتها را کسب کنید، باز هم چیزی کمتر از ۵ ساعت نصیبتان میشود. این البته لزوما امر بدی نیست و بازی توانسته با افتخار حدود ۴ ساعت با کیفیت قابل قبول را به مخاطب ارزانی کند، اما در عین حال میتوان مناقشه کرد که این تجربه به ۱۵ دلار نمیارزد.
از دیگر مشکلات بازی کنترل اذیتکنندهی آن است. این ایرادات همانند دستاندازهایی باعث میشوند که در طول تجربهی لذتبخشتان احساس آزاردهندهای را برای چند لحظه تجربه کنید. این کنترلها گاه مربوط به سیستم حرکتی شخصیت میشوند و گاه توسط مکانیک بلند کردن اشیا ایجاد میشوند. همچنین در یکی دو ساعت انتهایی، بازیکن امکان استفاده از قایق را کسب خواهد کرد که باید گفت سازندگان با انتخاب عجیب، باعث شدهاند کنترل کردن کشتی تبدیل به عذاب شود(مخصوصا اگر قصد دارید بدون استفاده از موس و تنها با کیبورد بازی کنید)
The Last Campfire از طراحی بصری زیبایی نیز بهرهمند است. بازی رنگبندی بسیار خوبی دارد و این امر مضاف بر طراحی خوب اجسام، کاری کردهاند که مخاطب از تماشای بازی لذت ببرد. البته آرت بازی را نمیتوان در خلاء ارزشیابی کرد. بلکه آرت نیز به عنوان قسمی از بازی باید در خدمت گیمپلی و حس و هدف مشخص گام بردارد و خب متاسفانه این امر در The Last Campfire تا حدی رعایت نشده است. در برخی اوقات رنگبندیها و طراحی هنری نمیتواند به هدایت بازیکن در بازی کمک کند و سازندگان میتوانستد در بسیار از اوقات با استفاده از حقههای مرسوم مانند نورپردازی در محل مورد نظر یا استفاده از یک رنگ متمایتز در میان رنگهای غالب، بازیکن را بهتر از حالا درون بازی هدایت کنند. جدای از این نمیتوان از آرت بازی خردهای گرفت و باید گفت سازندگان توانستهاند کاری قابل ستایش انجام دهند.
یکی دیگر از نکات قابل مناقشه که امروزه در اکثر آثار Indie قابل مشاهده است، عدم توجه به پِرتیهای محیط است؛ به گونهای که در بازی به کرات به دنبال راهها یا گذرهای مخفیای میگردید که اصلا وجود هم ندارند! اما طراح مرحله آن را جوری طراحی کرده است که گویی مسیرهایی نیمه مخفی وجود دارد. اما این مسیرها هیچ چیز نیستند و تنها حس کنجکاوی شما را نابود میکنند! اگر قرار نیست که بازیکن به دنبال راههای مخفی بگردد(یا به عبارتی اگر قرار نیست بازی دارای راههای مخفی باشد!) پس باید این امر در طراحی محیط لحاظ شود تا بازیکن به اشتباه ترغیب نشود تا به دنبال هیچ بگردد! این امر در کنار جمعکردنیهای(Collectable) بیارزش بازی باعث شدهاند که The Last Campfire، به عنوان اثری مهربان با بازیکنان اهل جستوجو شناخته نشود.
صداگذاری بازی نیز کیفیت قابل قبولی دارد. بازی دارای یک راوی مونث است که دیالوگها را ادا میکند. این دیالوگها که گاه شامل افکار و یا توصیف احوال Ember و گاه شامل دیالوگ شخصیتهای بازی میشود، کیفیتی معمولی دارند و در عین اینکه شما را زده نمیکنند، موجب شگفتیتان نیز نخواهند شد. البته تحمل صدای راوی در ابتدا میتواند کمی آزاردهنده باشد، اما پس از مدتی به صدای او عادت میکنید و میشود گفت که از حضور او در بازی خوشحال خواهید بود. زیرا از لحظهی ورود دیگر شخصیتها و زمانی که راوی به ادای صدای آنها تلاش میکند، میتوانید زندهتر بودن شخصیتها در این حالت را حس کنید. در کنار این بازی موسیقیهای بسیار خوبی را نیز داراست که مدام بازیکن را در این دنیای زیبا غرق میکنند.