«مقاله حاوی اسپویل است.»
پس از آثاری همچون «پنج سانتیمتر بر ثانیه / «باغ کلمات/Garden of Words» و صدالبته در راس همه آنها، «اسم تو/ Your Name»، شینکای نام خود را به عنوان کارگردان و انیمهسازی ماهر و هنرمند در صنعت انیمه جا انداخته است. آثار او سرشارند از شور و اشتیاق، محبت و زیبایی. تصویرسازیهای نفسگیر امضای کار اوست و شیوه خاصش در روایت، برگ برندهاش. او در جدیدترین انیمه بلند خود، یعنی سوزومه (Suzume) نیز ترک عادت نکرده و هرچه در چنته داشته است، برای خلق این اثر زیبا به کار برده. با گیمینگرویتی همراه باشید تا به نقد و بررسی این انیمه بپردازیم.
در اکثر نقدها، پرداختن به ریز و درشت کاراکترها، طراحی بصری، موسیقی و… شیوه رایجی است اما این بار من میخواهم نه به خط مستقیم روایت، بلکه به درونمایه و پیامی که انیمه در خود دارد بپردازم. مضمونی که تار و پود این فیلم را شکل داده، لیاقت آن را دارد که صرفا به آن پرداخت و آن را تحلیل کرد. در این نقد، خواهم کوشید که مفهوم فیلم را از بند زرق و برق تصویر بیرون بکشم و صورتش را برایتان واضح سازم.
دری که باید بست
اگر دیگر آثار ماکوتو شینکای را به تماشا نشسته باشید، خوب میدانید که این انیمهساز شهیر علاقه خاصی به درهم آمیختن افسانه و واقعیت در فیلمهایش دارد. او نخست، جریان عادی زندگی را برای پرداختن برمیگزیند. زندگیهای روزمره و آدمهایی نسبتا معمولی را برای قصهگویی پیدا میکند. بعد آنها را پرتاب میکند به درون یک ماجراجویی جادویی، که تار و پودش را افسانههای دیرین ژاپن شکل دادهاند. با این کار، نه تنها یک پیکره داستانی نو و منحصربهفرد میآفریند، بلکه گذشته و حال جهان فرهنگی ملت خویش را به هم پیوند میزند. پیرنگی که زیست فرهنگی و تاریخی ژاپن برای داستانگویی در اختیارش میگذارد، آن قدر غنی است که بیبروبرگرد پایه و باعث خلق اثری چشمنواز خواهد شد. حال بعد از این، بر عهده خود اوست که هنرمندی و ظرافتی که در مقام یک کارگردان در چنته دارد را چگونه به کار ببندد تا اثر خود را از نردبان تعالی بالا ببرد.
استفاده از رخدادی تراژیک برای پسزمینه داستان که به طرز ناراحتکنندهای در سرزمین ژاپن کمسابقه نیست، پایه محکمی برای شینکای فراهم میکند. پرداختن به چنین موضوعی، قطعا تماشاگر ژاپنی را متاثر خواهد کرد و آنها با تمام وجود عمق این تراژدی و تاثیری که بر روی دختری همچون سوزومه گذاشته است را درک و دریافت خواهند کرد. البته که نفس روایت چنین داستان تراژیکی، هر تماشاگری را، با هر نژاد و فرهنگ متفاوتی، متاثر خواهد نمود اما شینکای روی این رخداد توقف نمیکند. با پرداختن مداوم به این پیرنگ تراژیک، گدایی توجه نمیکند و برای شخصیت اصلی ترحم نمیخرد. او لحظه حال را درمییابد و دوربین را بر روی سوزومه میبرد؛ اینکه اکنون و پس از آن رخداد، چگونه زندگی خود را سپری میکند و چه حسی دارد.
دختری در جستجوی خویش
سوزومه مصداق کامل یک دختر نوجوان دبیرستانی است و این بهترین نکته درباره اوست. همانطور که پیشتر گفتم، شخصیتهای انیمههای ماکوتو شینکای معمولا افرادی عادی هستند که با رخدادهای فراطبیعی درگیر میشوند. سوزومه هم یکی دیگر از همان افراد است، با این تفاوت که سرگذشت تراژیکی را پشت سر گذاشته است. شینکای با هنرمندی از این پسزمینه کمک میگیرد و به جای بال و پر دادن به آن رخداد تراژیک، در درون سوزومه عمیق میشود.
شواهدی که انیمه در طول داستان به ما میدهد، روشن میکند که سوزومه واضحا از رخدادهای گذشته آسیب دیده است. آسیبهایی بر دیواره وجودش که هنوز ترمیم نشدهاند. دفتر خاطرات سوزومه را در بخش انتهایی فیلم به خاطر بیاورید؛ دفتری که پر است از رنگ، نور و شور و شوق اما در صفحات بعد، تنها چیزی که میبینیم سیاهی است. برای هر کودکی، چیزی وحشتناکتر از این نیست که مادرش را از دست بدهد. سوزومه کوچک، هولناکترین ترامای زندگی خود را تجربه کرده است. دفتر سیاهشده نشانه خوبی است برای درک اینکه چقدر سوزومه، تحت فشار و درگیر رنج بوده است. ظرافتی که شینکای در گنجاندن ریزنکات شخصیت سوزومه به کار برده، به یقین شایسته تحسین است.
افرادی که سوزومه در طول مسیر ملاقات میکند، آدمهایی با زندگیای عادی و روزمره هستند. با وجود این که هر کدامشان به نوبه خود چالشهایی در زندگی دارند، اما همچنان با شور و اشتیاق به زیستن ادامه میدهند. این برخوردهای سوزومه با روند واقعی زندگی، ناخودآگاه دیدگاهش به زیستن را تغییر میدهد. شاید سوزومه خود نداند اما با تمامی چیزهایی که در طول مسیر خود دیده و تجربه کرده، بزرگتر و بالغتر شده است. چنین تجربه ارزشمندی چیزی نیست که هر دختر نوجوانی بتواند تجربه کند. همت و جرات بسیاری برایش نیاز است که سوزومه هر دو را درون خود دارد. اما این دو به تنهایی کافی نیستند. همت و جرات حاصل هیجان و اشتیاقی والا هستند. آموختههایی که آدمی در طول زندگی به دست میآورد، باعث میشود که از هیجانات گذر کند و مسیر درست را برگزیند. همانگونه که شیخ اجل سعدی گفته: «بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی.»
ماجراجویی که سوزومه در فیلم شروع میکند در حقیقت یک سفر درون خود اوست. کنکاشی شناختی در وجود خودش؛ اینکه چطور همه احساساتی که پشت سر گذاشته بود را بار دیگر پیدا و معنیشان را درک کند. اینکه چطور بار سنگینی که از کودکیش، سالها روی دوش خود حمل کرده بود را پشت در بگذارد، در را ببندد و برای همیشه رهایشان کند. چون آن چیزی که زندگی را به جلو پیش میبرد، درک لحظههاست. گذشته صرفا یادبودی است از احساساتی که قبلا تجربه کردهایم.
راهی که باید رفت
در تمامی حماسههای کلاسیک، یعنی همان آغازین روایتهای داستانی بشر، سفر مضمونی اصلی است. قهرمان داستان بار خود را میبندد و سفری را برای رسیدن به هدف خود آغاز میکند؛ حماسه در چنین بستری شکل میگیرد. با وجود اینکه ما دیگر در عصر کلاسیک نیستیم، تاثیر عمیق این پیرنگ در تمامی جلوههای خلق ادبی هنوز به قوت باقی مانده است. هنوز هم، روایت هر حماسهای با شروع یک سفر آغاز میشود.
سوزومه در این سفر، که ناخواسته و نامترقبه پیش میآید، ابتدا سردرگم و گیج است. او که هدفی در زندگی نداشته، سفری هم نمیخواسته که برود. پس چرا اینجاست؟ چرا او خود را در دل این سفر ماورایی و خطرناک یافته است؟ شاید بتوان گفت که سرنوشت، دارد قطعه قطعههایی را کنار هم میگذارد که زندگی سوزومه را تغییر خواهد داد. کائنات اینگونه مقدر کرده که او به سفر برود تا چیزی باارزش، چیزی که در وجودش پیش از این گم کرده بود، باز پیدا کند؛ هر چقدر هم که دردناک و تلخ باشد.
پس سوزومه آگاهی و هدف خود را در طول سفر مییابد. البته او در این سفر تنها نیست؛ سوتا، پسری که برای بستن درها به شهر سوزومه آمده و حال—به خاطر نفرینی—به صندلی مبدل گشته است، همراه اوست. اینکه سوتا تبدیل به صندلی شده، در کنار بار کمیک آن به نظر من حاوی نکتهای فنی و حایز اهمیت است. با کنار رفتن حضور فیزیکی سوتا و عدم وضوحش به سبب تبدیل شدن به صندلی، توجهها همه معطوف سوزومه خواهد شد. حال میتوان بهتر به کاراکتر سوزومه پرداخت و واضحتر و عمیقتر ابعاد شخصیتی او را نگریست. کاراکتر سوتا خود تبدیل به ابزاری برای شکافته شدن پیله شخصیت سوزومه میشود. همه ابزارهای روایت در خدمت این است که کاراکتر سوزومه رشد پیدا کند و در طول داستان شکوفا شود. صدالبته که روش درست همین است. هدف اصلی انیمه به تصویر کشیدن دختری نوجوان است که از سوگ خود گذر میکند. همه چیزهای دیگر فرعی است و برای کمک به ساخت این تصویر به کار گرفته میشود.
دری که باید گشود
سوگ، ناگزیر بخشی از زندگی همه ماست. در طول حیات کوتاهمان، بیشمار رخدادهایی خواهد بود که ما را غمگین کند و به درون خود فرو ببرد. اما نباید از یاد برد که غم و شادی توامان با یکدیگر وجود دارند؛ اگر غمی نباشد، شادیای در کار نیست و بالعکس. اگر سوگ دیروز را پشت سر نگذاریم و رهایش نکنیم، بار سنگینش را تمام عمر بر روی دوشمان حمل خواهیم کرد؛ حتی اگر برای خودمان این سنگینی ملموس نباشد. سوزومه که زندگی روزمرهای داشت آگاه نبود که هنوز قلبش درگیر غمی عمیق است. شاید در ژرفای ناخودآگاهش، از دوباره روبهرو شدن با آن غم هراس داشت. البته این واکنشی منطقی و طبیعی است. ما انسانها، به صورتی فطرتی میکوشیم چیزهای ناخوشایند را از یاد ببریم. آنها را در پس پستوهای وجودمان پنهان میکنیم، به این امید که دیگر بهشان برنخوریم اما آنها هنوز هم همانجا هستند. تا زمانی که دریچه قلب خود را باز نکنیم و دوباره این رنجها را درنیابیم، از سنگینیشان خلاص نخواهیم شد. این، همان درس و حکمتی بود که سوزومه، در طول سفر حماسی خود فراگرفت.
در انتهای داستان، سوزومه خود را دوباره پیدا میکند؛ یعنی همان کودکی که هنوز در گذشته گیر کرده است. همان کودکی که در سوگ و رنج گرفتار است. در سکانسی نمادین، سوزومهای که خودش را یافته، خود را دوباره در آغوش میکشد و در نهایت، خود را به سمت رستگاری هدایت میکند. سوزومه میپذیرد که رنج، بخش لاینفکی از زندگی است ولی همه آن نیست. عشق، دوستی و زیبایی، در کنار همه آن چیزهای ناخوشایند دیگر در این جهان وجود دارند. اگر رنجی را متحمل شدیم، پس از آن شادیای نیز خواهد بود و بعد از شادی، یحتمل رنجی. مهم این است که زندگی، خود زیستن را پاس بداریم. هر لحظهای که در این دنیا نفس میکشیم.
سوزومه عزیزی را از دست داده اما سوگ دیروز نباید او را از فرصت امروز غافل کند. هنوز هستند کسانی که او را دوست میدارند؛ سوزومه هنوز کسانی را دارد که دوست میدارد. این پیام اصلی داستان است که سوزومه در آخر به آن آگاه میشود.