گیمینگرویتی

ثبت نام

نقد و بررسی انیمه Oshi no Ko | آن ستاره که سپیده‌دم ربود

توانایی آکاساکا برای بیرون کشیدن روایتی تازه از یک طرحواره به ظاهر عادی و معمولی به غایت ستودنی است. او در آفریده قبلی خود، کاگویا ساما: عشق جنگ است، این را به نحو احسنت ثابت کرده بود. داینامیک شخصیت‌های اصلی داستان کاگویاساما، عملا همان کلیشه آشنای پسر فقیر و دختر ثروتمند بود که قدری اغراق در صحنه‌آرایی در خود داشت. نکته اصلی داستان اما تفاوت جنس روایت رمانتیک است که با چاشنی واقع‌گرایی همراه شده که اقتضای طراحی فضای داستان در ژانر سینن (Seinen) است. در کل بدنه اصلی، همان شالوده یکسان اکثر آثار مشابه در همین سبک است، ولی ظرافتی که آکاساکا در ترکیب و ساخت روایت‌های خود به کار می‌برد، در آخر کار اثر او را از مابقی متمایز می‌سازد. مهندسی ظریفانه‌ای که در آخرین اثر خود، «اوشی نو کو» نیز به کار بسته و نتیجه، بار دیگر چشم‌گیر از آب درآمده است. یک فرمول برنده که آکاساکا در استفاده از آن به غایت ماهر گشته است.

در نقدهایی که بر انیمه‌های اقتباسی از مانگا می‌نویسم، همواره منبع اریجینال و متعاقبا خالق اصلی را در بحث روایت داستانی مورد ارزیابی قرار می‌دهم. این به آن معنی نیست که روایتی که در انیمه تصویر می‌شود را معتبر به شمار نمی‌آورم. بلکه مساله در اینجا تفاوت‌هایی است که ناگزیر در جنس روایت در میان دو مدیوم مانگا و انیمه پیش می‌آید. طبیعتا جنس روایتی که در قالب نوشتار و تصویر ایستا بیان می‌شود با روایتی که به صورت پیوسته و با استفاده از عناصر زنده و پویا خلق می‌گردد، بسیار متفاوت خواهد بود. در انیمه، حرکت به معنای خلق صحنه است. در حالی که در مانگا روایت، خود، صحنه را شکل داده و به پیش می‌برد. حرکت در نوشتار بیان می‌شود اما آن‌گونه که باید ظهور و بروز پیدا نمی‌کند. تاکید من بر همه این فلسفه‌بافی‌ها و موشکافی‌ها از این روست که در آثاری همچون اوشی نو کو، که روایت نویسنده اصلی قوی و ارزنده است، ارزش آن در میان زرق و برق پویای انیمه گم نشود. درباره شیوه روایت انیمه و نقد و بررسی‌اش ، به ناگزیر آن را به دو بخش تقسیم می‌کنم و در باب خود داستان و جلوه بصری آن هم بخش‌هایی را اضافه خواهم کرد. بخش اول درباره اپیزود نخستین و بخش دوم درباره مابقی انیمه، تا بتوان به نمای درستی از خط داستان و تفاوت در نحوه روایت این دو بخش دست یافت.

افتتاحیه‌ای عجولانه

در باب اپیزود نخست باید چنین گفت: هیچ نیازی به یک اپیزود یک ساعتی نبود. باور کنید.
باید پرسید ایده چه کسی بود که در قالب یک قسمت حدودا یک ساعته، پرونده پیش‌زمینه داستانی (Back Story) شخصیت‌های اصلی بسته شود و بلافاصله به داستان این دو، یعنی روبی و آکوا وارد شویم؟ چنین تصمیمی اتحاد روایت را کاملا به هم ریخت و داستان را به دو تکه نامتوازن و ناجور تقسیم کرد. در مانگا این روایت که در اصل روایت گذار از کاراکتر «آی» هست، به نحوی عالی، بدون هیچ عجله‌ای صورت می‌گیرد. روایت مانگا شخصیت‌های اصلی را نادیده نگرفته، بلکه آنها را توامان با تغییر و تحول روایت، قدم به قدم به پیش برده و به خوبی شالوده طرح‌واره‌های شخصیتی‌شان را شکل داده است. نتیجه کار یک متود داستان‌گویی درخشان است که امضای شخص شخیص آکاساکا سنسه را بر روی خود دارد. اما انیمه، از این متریال روایی بی‌نظیر چگونه استفاده کرد؟

انیمه Oshi no Ko می‌کوشد که شیوه متفاوت‌تری از روایت نسبت به دیگر آثار را انتخاب کند. اما اصلی‌ترین نکته این شیوه متفاوت را فراموش کرده است: تأمل. در این شیوه، روایت صبورانه است. اما این انیمه به طرز عجیبی خلاف آن‌چه که باید عمل می‌کند. به طرز عجیبی عجله دارد و به طرز ناراحت‌کننده‌ای در نمایش تاثیرگذارترین صحنه داستان ناموفق است. از آن روی که آن‌گونه که باید نمی‌تواند به پیکره اصلی داستان پیوندش بزند. انگار که یک وصله ناجور باشد.
خود طراحی صحنه عطف مذکور که در قسمت آغازین رخ داد، مشکلی ندارد. مسأله این است که به اقتضای روایت عجولانه و شتاب‌زده داستان، این صحنه دیگر آن‌گونه که باید تاثیر نمی‌گذارد. بهتر است بگوییم دیگر فیت نمی‌شود. از ابتدا انیمه حالت مفرح و کمدی داشته، حال به یک‌باره ضربه‌ی صحنه‌ای تاثیرگذار، یک سکانس عطف، با سینماتوگرافی کاملا متفاوت از بقیه قسمت، یک تصویرگری طعنه آمیز و عمیق. نه این سکانس نمی‌تواند پاره‌ای از مابقی اپیزود باشد.
باز تکرار می‌کنم، صحنه به خودی خود خوب و کافی است. نمره قبولی را می‌گیرد. به اندازه کافی بار دراماتیک ایجاد می‌کند. چون در روایت ماجرای آی و فرزندانش، برای بیننده کاملا آشکار خواهد شد که قرار نیست تمرکز بر روی آی باشد. مقصود انیمه، نمایش تاثیری است که آکوا و روبی از مادر خود گرفته‌اند. هدف انیمه تمرکز بر روی «آی» نیست‌. در حقیقت هدف آکوا و روبی هستند. با این حال باز هم ریتم و تمپوی بالا و عجولانه در روایت قابل توجیه نیست. و در اینجا اعتبار این‌گونه از روایت، این به حاشیه کشاندن تدریجی آی برای ورود به داستان اصلی، داستان آکوا و روبی متعلق به خود شخص مانگاکا، آکاساکاست. او پیش از این هم ثابت کرده بود در خلق گونه‌ای تازه از روایت مهارت دارد. همه وزن و زیبایی و تاثیر آن صحنه، همه به خاطر ظرافت قلم آکاساکا است و بس. اما، قضایا بعد از اپیزود نخست تازه شروع می‌شود.

شروعی دوباره

هرچند به آرامی، اما با ورود به اپیزود دوم، گویا انیمه ناگهان سر و سامانی می‌گیرد. آن عجله‌ی نا به جا محو شده، تمپو و سرعت نقل روایت میزان می‌شود. به نظر من بهتر بود برای اینکه اتحاد و پیوستگی انیمه حفظ شود، اپیزود نخست تبدیل به چند اپیزود می‌شد. شاید ایده کارگردان این بوده که بخشی از داستان را که بر روی شخصیت آی تمرکز یافته بود، در یک قسمت پرونده‌اش را ببندد تا تمرکز را به روی خط روایت آکوا و روبی ببرد؛ ایده‌ای که شاید روی کاغذ خوب به نظر بیاید، اما در قالب یک اپیزود ۸۰ دقیقه‌ای چندان خوب از آب درنیامده است.

از دیدگاه من، انیمه به صورت واقعی از اپیزود دوم شروع می‌شود و مرحله به مرحله اوج می‌گیرد. نمایش صحنه‌های عطف مانگا در انیمه فوق‌العاده از آب درآمده است و حسی فراتر از آن‌چه که در مانگا می‌توان تجربه کرد به مخاطب هدیه می‌کند. شروعی شلخته، سپس چند اپیزود سر و سامان یافتن و بعد یک اوج گیری دراماتیک که به گونه‌ای درخشان هم‌چنان در سطح بالایی مسیر خود را ادامه می‌دهد. شاید روند رسیدن به چنین مرحله‌ای چندان مورد پسند شخص من نباشد، اما نبایستی عملکرد کلی تیم تولید را نادیده گرفت. آن‌ها در نهایت حق مطلب را کاملا ادا کرده‌اند. مخاطب هم در نهایت راضی است. پس دیگر نیازی به سخت‌گیری بیشتری نیست.
اما بگذارید باز هم خاطرنشان کنم اعتبار اصلی برای روایت باز هم متعلق به شخص آکاساکاست. انیمه چیز قابل‌توجه‌ای به روایت اصلی اضافه نکرده است. همان که بوده را در قالبی معمولی اما به اندازه کافی خوب قرار داده و مسیر داستان را به گونه‌ای هدایت کرده که باید باشد. اما در اینجا طرحواره اصلی داستان نیز به کمک آکاساکا آمد.همان ایده بکری که در ذهن پرورانده بود. یک مرد، یک دختر، دو مرگ و دو زندگی دوباره. در این‌جا باید به این پرداخت که این سیر اتفاقات به غایت سوررئال، چه تاثیری بر روی شکل‌گیری شخصیت‌ها می‌گذارد؟

مرثیه‌ای برای زیستن 

تصور کن به صورتی تراژیک، در جوانی بمیری و بعد، فرصتی دوباره برایزندگی به تو داده شود. از دید بسیاری، این موهبتی است. اما شاید آکوای داستان ما، در این مورد تردید داشته باشد. به دست آوردن این فرصت دوباره، آن هم در ازای تجربه یک تراژدی، یک رخداد تروماتیک، آیا ارزشش را داشت؟ این پرسش عمیق‌تر و قدیمی‌تر از این حرف‌هاست. فقط هم به پس‌زمینه روایی این اثر منحصر نمی‌شود. این، همان پرسشی قدیمی است که می‌گوید: آیا تجربه لذت زیستن، ولی به بهای این همه درد و رنج، می‌ارزد؟

بعید است که آکوا، به این دست از مسائل اندیشیده باشد. شاید هم اندیشیده، اما اهمیتی نداده است. برای او زیستن تا جایی اهمیت دارد که بتواند انتقام بجوید. بتواند بهای زندگی‌ای از دست رفته را از دیگری، از دشمن، هرچقدر هم که نزدیک به او باشد، بستاند؛ بهایی که هم‌ارز باشد. او ماشین زندگی را با مصرف چنین سوختی به جلو می‌برد. برای او که بلوغ را در زندگی پیشین تجربه کرده، لذت‌جویی دیگر بی‌اعتبار است. او دیگر درصدد کامجویی از چیز یا کسی نیست. او حالا یک هدف دارد. هدف او هرچه که باشد، درست یا غلط، چیزی است که او را به جلو می‌برد. حتی اگر هدف، خردکننده و مسموم باشد، او اهمیتی نمی‌دهد. برای او زیستن، دیگر فاقد معناست. او از بند تعلق، رها شده، زیرا عزیزترین تعلق خاطر خود در این زندگی را از دست داده است. چنین مردی، غیرقابل توقف است. برای کسی که یک بار از مرگ بازگشته است، زیست در جهان ، تجربه‌ای متفاوت خواهد بود. تجربه‌ای استثنایی که نمی‌توان به درستی توصیفش کرد، زیرا در جهان واقعی کسی آن را تجربه نکرده است. اما در جهان انیمه، دوباره زاده شدن، رخداد چندان خاصی به حساب نمی‌آید. تناسخ پیدا کردن، گویا دیگر به بخشی از هویت فکری انیمه‌ها بدل گشته است. رویای زندگی دوباره، دیر زمانی است که در دل ابنی بشر جاخوش کرده است. شاید به همین دلیل، تناسخ، موضوع محبوبی در میان انیمه‌هاست.

وقتی که چشمانم را باز کردم

معمولا کانسپت تناسخ یافتن، در زیرژانر ایسکای روایت می‌شود. قهرمان داستان، با مُردن (که معمولا همین است)، احضار شدن و یا روشی دیگر، وارد جهانی نو و متفاوت می‌شود. آکاساکا در اینجا دست به بدعت می‌زند؛ عینا تناسخ، به معنی واقعی کلمه را پایه داستان قرار می‌دهد. دو انسان می‌میرند و در قالب کالبدی نو، دوباره زاده می‌شوند. متوجه بار دراماتیک این پس‌زمینه هستید؟ در تناسخ‌های ایسکایی، فرد از جهان خود جدا می‌شود و وارد جهانی تازه می‌شود. به دلیل بریدگی از قواعد جهان پیشین، در اینجا یک هاله‌ای از آزادی برای شخصیت شکل گرفته که در اصل هدف و غایت یک ایسکای است. یعنی تجربه زیستنی آزادتر و رهاتر. اما در اینجا، تناسخ در جهان واقعی، جهان جاری که فرد آن را پیش از این زیسته، رخ داده است. هیچ بریدگی‌ای از جهان واقع صورت نگرفته. آگاهی پیشین همچنان پایدار است. قاعده‌های گذشته هنوز هستند.

در چنین بستری که فرد دو زندگی متفاوت را در یک جهان تجربه می‌کند، درام ایجاد می‌شود. آنکه پیش از این خود را به گونه‌ای دیگر می‌دیده، حال خود را فرد دیگری می‌یابد. آگاهی متعلق به گذشته است. بدن متفاوت است. اینجا چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ در اینجا تضاد شخصیتی آغاز می‌شود. این تضاد، درون شخصیت پسری که دچار تروما شده است، بیشتر خود را نشان می‌دهد. این پایه اصلی شخصیت پردازی کاراکترهای داستان ماست اما در اینجا به صورت خاص، بایستی آکوا را زیر نظر قرار داد. مرد اول داستان که گره‌خوردگی‌های شخصیتی و رفتاری‌اش، نیاز به زمان برای گشوده شدن دارد. تماشاگران باید مدتی صبر کنند تا بازتاب بیشتری از شخصیت واقعی آکوا را به نظاره بنشینند. بازتابی که شاید، درکش، از دریچه چشم‌های او میسر باشد. اما چه چیزی چشم‌های او را خاص می‌کند؟ تصویرگریِ تلالویی ستاره‌گون که در چشم او جا خوش کرده، چه نقشی در روایت داستان می‌تواند داشته باشد؟

آن چیز که چشم‌ها را خیره می‌کند

در اینجا باید به این نکته توجه کنیم که در ادبیات به معنای عام خود، یعنی همان اثر داستانی که به صورت نوشتار روایت شده است، تصویرگری در ذهن و به مدد نوشتار شکل می‌گیرد. حتی در بعضی و به اقتضای شیوه روایت، حتی توصیفی از چگونگی ظاهر و بعد بصری شخصیت‌ها به مخاطب داده نمی‌شود. اما مانگا قلمرو مطلق تصویر است.در مانگا نوشتار در خدمت نگاره است. آمیزه نگاره و نوشتار پیکره اصلی روایت را شکل می‌دهند. پس آنچه که در مانگا، مخاطب آن را هدف قرار می‌دهد آن چیزی است که می‌بیند و برای تکمیل درک دیداری خود از نوشتار نیز بهره می‌گیرد. آن چیزی که مخاطب دیده، درک او را از روایت می‌سازد. انیمه هم ازاین قاعده مستثنی نیست. پس باید دانست که تصویرگری شخصیت‌ها در مانگا و انیمه صرف خلق یک ظرف، یک قالب خوش رنگ و لعاب برای حمل بار روایت به وسیله آن نیست. طراحی هنری شخصیت پیوند خورده و متاثر از بند بند داستان است و داستان نیز از نگاره شخصیت در توصیف خود بهره می‌برد.
در صنعت انیمه و مانگا یک سری کدها، یا اگر بخواهیم بهتر بگوییم کلیشه‌هایی وجود دارد که دیگر از حالت ابزار تکنیکی خارج شده و اکنون خود بخشی از فرم و هویت مدیوم است. اغراق در طراحی چهره‌ها، اغراق در زیبایی و دیگر موارد مشابه، اینها همه ابداعاتی تکنیکی بودند که اکنون تبدیل به مولفه شخصیتی و نمادین آثار مدیوم گشته‌اند. خالق هنری‌ای که ذهن پویایی دارد و می‌کوشد طرحی نو دراندازد، این‌ها را به عنوانی اصولی معین از پیش می‌پذیرد اما شیوه خود را در تصویرکردن‌شان به کار می‌بندد.
طراحی هنری در انیمه، در مجموع عالی است. اما تمرکز اصلی اینجا بر روی چشم‌هاست. چشم‌ها، اینجا معرف روح و هویت شخصیت ها هستند. چشمان آی، روبی، آکوا. تاثیر این چشم‌ها در آینده داستان بیشتر نمایان خواهد شد.

سخن پایانی

جذابیت اوشی نو کو، نتیجه یک پروسه حرفه‌ای در تولید است. از خالق اصلی اثر تا خواننده تیتراژ آغازین، همگی بهترین خود را ارائه کردند تا این اثر کم‌نظیر آفریده شود. انیمه Oshi no ko، با داستان خاصش ، با طراحی زیبا و چشمگیرش ، از آن دست آثاری است که تا سالیان سال در اذهان انیمه‌بازها باقی خواهد ماند.

نکات مثبت

موضوع خاص و جذاب

طراحی هنری چشمگیر

درگیری انیمه با رخدادهای جهان واقعی

تعادل در به کار بردن تکنیک

نکات منفی

ادامه دادان داستان در قالب‌های پیش‌فرض انیمه‌ای

از دست رفتن پتانسیل بخش ابتدایی داستان به سبب اپیزود یک

آدرس شبکه های اجتماعی :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *