تاریخ واقعی آمریکا را مطمئناً نه افراد ثروتمند و نه سیاستمدارانش، بلکه افراد کمتر دیدهشده _افراد زحمتکش و رنجکشیده (و بعضاً کوچنشینش)_ رقم میزنند. افرادی که بی هیچ چشمداشتی، برای ذره ذره ساختهشدن کشورشان تلاش و زحمت کشیدند و حال در دوران شکستگی و فرتوتی، به کنار زده میشوند. در این حین، جسیکا برودر (Jessica Bruder) نویسنده، نگاهی عمیق به زندگی یک قشر از این افراد کمتر دیدهشدهی آمریکا دارد و برایش هزاران مایل سرتاسر کشور را میگردد تا بفهمد که یک Nomad در عصر کنونی چه میکشد و چگونه زیست میکند. در ادامه با گیمینگرویتی همراه باشید.
فیلم Nomadland (که برای بازگردان فارسیاش تعابیر مختلفی گفتهاند و ما «کوچندهآباد» یا «کوچنشینآباد» را صحیحتر دانستیم!) به کارگردانیِ کارگردان تازهکار (و موفّق)، کلویی ژائو (Chloé Zhao) و با بازی فوقالعاده درخشان و البته همیشگی فرانسیس مکدورمند (Frances McDormand) و سایر نابازیگران هنرمند (!)، فیلمی است که نمیخواهد ناله و مویه کند و نه قصد روشنفکرانهی سانتیمانتالی و انتلکتی دارد. یک فیلم تر و تمیز، فلسفی و هوشیار، کمخرج ولی کارکشتهای است با یک فیلمنامه و داستان اقتباسی ساده و روان که زندگی یک زن میانسال به نام فرن (Fern) را روایت میکند که پیشتر به همراه شوهر فوت شدهاش در کارخانه گچسازی امپایر (Empire) _شهرکی در ایالت نوادا_ کار و زندگی داشته بود و حال، شرکت به کلی ورشکسته شده و او تمام دار و ندارش را در یک وَن VR میگذارد و زندگی مستقل جدیدی را آغاز میکند و «کوچنده» میشود. در همین سیر و سفرهای فرن هست که ما با زندگی ساده و ناوابستهی Nomadها آشنا و هممسیر زندگیشان میشویم. مسیری چشمنواز و تسکیندهنده که تمام درد و غم زندگی قبلیشان را جا میگذارد و در مقصد جدید، زندگی پر فراز و نشیبی را برایشان میسازد. فرن در غم زندگیای است که از او ربوده شده است، سوگی که از پس فوت همسر کارگرش همنشین او شده است. البته که قبل آن زندگی شادی با همسرش در نوادا داشته اما اکنون که کارخانه گچسازی تعطیل شدهاست، گویی که گَرد سفید غم بر شهرک پاشیده شده و حیات از آنجا رخت بر بسته است؛ توناژی از رنگهای سرد و کبود در جای جای نماهای شهرک، خود گواهی این فسردگی و مُردگی را میدهد.
در این وضعیت، فرن بیشتر و عمیقتر تنهایی را احساس میکند؛ امّا در چهرهی مصمم او، هنوز امید و سرزندگی دیده میشود. او شخصیت استوار و محکمی دارد، میتواند به خوبی از پس زندگی خودش برآید و حتیٰ به کمک خواهرش هم جواب رد میدهد و میخواهد رو پای خودش و تنها، زندگی کوچنشینی خود را اداره کند. فرن البته از این که او را کولی یا بیخانمان صدایش بزند بیزار است؛ او کلمه “بیخانه” را بیشتر از “بیخانمان” دوست دارد.
به عنوان کارمند فصلی در مرکزی در شرکت آمازون، فرن این فرصت را دارد که با پایان هر دوره از کارش، خود را به دل جاده بزند و زندگی آزاد خود را در وَن آغاز کند. همین سفر و گشتوگذارهای کوتاه به دل طبیعت، سرانجام او را با گروهی از عشایر مدرن (یا همان Nomadها) آشنا میکند؛ افرادی که بعضی اوقات جوامع موقتی را تشکیل میدهند و بیآنکه همدیگر را دقیق بشناسند، شبها در کنار آتش، شبنشینیهای صمیمانهای را ترتیب میدهند و از زندگی و سرگذشت قبلیشان درد دل میکنند.
فرن با اینکه در میان آنها تجربهی خوبی را بدست میآورد، با چند تن دوست صمیمی میشود و حتی با یکیشان تا مرز عاشق شدن هم پیش میرود، اما همچنان و ناگزیر، تنهایی را برمیگزیند و دوباره به دل طبیعت میزند و کوچ میکند. ما البته از پس این کوچهای پیدرپی فرن با چشماندازهای چشمنواز و دستنخوردهی آمریکا روبرو میشویم و قطعاً از دیدن آنها لذت خواهیم برد. فرن که در مرکز این فیلم فراموشنشدنی و استادانهی کلویی ژائو است، شخصیتی است که ما در کمتر فیلمی و اینچنین صریح، بیپرده و صدالبته زیبا و رویایی شاهدش هستیم. داستان یک زنِ به ظاهر متوسط و با مهارتهایی متوسط و معمولی که دست به کاری میزند که از کمتر زن متوسطی دیدهایم و ژائو چنان شاعرانه و زنانه این قامت و هیبت جسور و مصمم را به تصویر میکشاند که مای مخاطب ناخودآگاه به تشویق او و مکدورمند میایستیم.
کلویی ژائو که خود چینیتبار است، در کنار نگاه انتقادی به سیاستهای سرمایهگذاری آمریکا (و بحران اقتصادی سال 2008 میلادی و سقوط بازارهای آزاد آمریکا)، میخواهد به ما بفهماند که یک Nomad، نه یک زندگی عیاشی و ولانگاری مانند جیپسیها و هیپیها دارد و نه آنقدرها هم فقیر و حقیر است، و از قضا به خوبی از پس این کار برمیآید. یک فیلم درام و با یک روایت نسبتاً کند ولی گیرا که از یک طرف به سینمای شاعرانه (نظیر کارهای ترنس مالیک) نزدیک است و از طرف دیگر تا مرز یک فیلم-مستند پیش میرود. از همین الآن میگویم اگر رابطهی خوبی با سینمای هنری ندارید، این فیلم را هم به کنار بگذارید؛ چه بسا که فیلم مخاطب عام ندارد و حتیٰ از لحاظ سنّی هم، کمتر مخاطب جوانی به سمتش میرود؛
چرا که یک جوان ۲۰ساله، کمتر دغدغهی دیدن زندگی مردمان کوچنشین و حاشیهای را دارد، مگر اینکه خود هم بخشی از این جامعه باشد و یا از نوجوانی مشغول به کار بوده باشد (که آنوقت، وقت نمیکند که فیلم ببیند!)
حتی اگر یک نگاه دقیق به فیلم داشته باشیم، اکثر بازیگران فیلم، افراد سالخورده و بزرگسالی هستند که از قضا نمیخواهند در دوران بازنشستگیشان، بنشینید در خانه و آب پرتقالشان را بنوشند، بلکه میخواهند که یک دلار هم که شده پسانداز کنند و با یک زندگی مستقل، کشورشان را بگردند و نظارهگر زیباییهایش باشند و با حسرت از دنیا نروند.
نماها و قاببندیهای بکر از طبیعت و زیست Nomadها، با موسیقی لطیف و زیبای لودویکو اناودی (Ludovico Einaudi) و با بازی درخشان مکدورمند (که به طرز فوقالعادهای هم با فیزیک بدن و چهرهی او جور درمیآید و هم خود بازیگر قهّاری است)، جادوی هنرمندانه و واقعگرایانهای به دست میدهد که مخاطب عمیقاً «حس» میکند که زندگی یک کوچنده، اصلاً نیازی به ترحّم ندارد؛ چرا که او دارد از زندگی مستقلاش، بدون بیمه و مزایای اجتماعی و به دور از جامعهی شهری و ماشینی، لذت میبرد؛ چه بسا بیشتر از آن آدم شهرنشینی که در مکدونالد، چیزبرگر و نوشابه کوکاکولا لایت سفارش میدهد و آخرهفتهها روی کاناپهاش سریال تماشا میکند!
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114