هشدار: متن زیر ممکن است بخشی از داستان فیلم Drive My Car را فاش کند.
فضای بیروح و ماشینی ژاپن، دستمایه پدید آمدن آثار زیادی با فضاسازیهای سرد و غمانگیز شده است. آثاری که تنهایی را فریاد میزنند و سعی میکنند این حس فقدان را با دیگران به بهترین نحوه ممکن به اشتراک بگذارند. «Drive My Car» فیلمی است نه درباره تنهایی، بلکه درباره تنها شدن. درباره دردی که در فقدان دوستان و یا حتی دشمنان در دل انسان رشد میکند. درباره غمی که حاصل از بیچارگی آدم در برابر زندگی است و طلسم زندگی که جز مرگ هیچ راه فراری از آن وجود ندارد.
با گیمینگرویتی در ادامه این مطلب همراه باشید.
(یوسوکه) بازیگر و کارگردان موفقی در زمینه تئاتر است که زندگی خاکستری رنگی را با همسر خود (اوتو) تجربه میکند. مرگ ناگهانی اوتو، چرخ دنده اصلی اتفاقات و روابط فیلم میشود و با تاثیر خود در زندگی یوسوکه، به فیلم داستان و موضوعی برای ادامه پیدا کردن میبخشد.
فیلم با نشان دادن رابطه اوتو و یوسوکه در ابتدا، چشم تماشاگر را برای دیدن رفتار نامتعارف شخصیتها با یکدیگر آماده میکند. رابطهای عاری از عشق حتی در عاشقانهترین لحظات ممکن و زندگی کاملا ماشینی و همچنین رفتار اداری و رسمی زوجین با یکدیگر، فقدان هرگونه احساس را به تماشاگر اطلاع میدهد.
اوتو برای الهامگیری در نوشتن نمایشنامه و داستانهای مختلف، به رابطه با افراد غریبه روی میآورد و در ابتدا به نظر میرسد همین موضوع است که باعث رنجش همسرش میشود. در ادامه و پس از مرگ او، شخصیتهای زیادی به داستان ورود میکنند که هرکدام به نوبه خود و در دنیای درونیشان، به یک اندازه تنها و غمزده هستند. بستر داستان سبب برخورد این افراد با یکدیگر شده و این نکته را به مخاطبین گوشزد میکند که هرچقدر در زندگی مدرن به مراتب بالاتری میرسیم، از درون تنهاتر و بیرنگتر از همیشه خواهیم بود.
رقیب (یا بهتر بگوییم رفیق) عشقی یوسوکه، دختری ناشنوا و از همه مهمتر، راننده شخصی یوسوکه (میساکی) که به یکی از شخصیتهای اصلی فیلم بدل میشود، هر سه در عنصر فقدان و غم از دست دادن دیگری با یکدیگر همدرد هستند. اما فیلم در جایگاه خود، تا چه اندازه بیننده را همحس و همقدم با شخصیتهای خود به شمار میآورد و چگونه موفق به انجام این کار شده و یا حتی در آن شکست میخورد؟
قطعا در چنین آثاری، شخصیتپردازی و همزادپنداری مخاطب با شخصیت، حرف اول را در زمینه انتقال حس میزند. فیلم جدا از فضاسازی خوبی که به واسطه دوربین خود موفق به انجام آن میشود، در ترتیب وقایع، گرهگشایی از رفتار شخصیت را تا یک سوم پایانی فیلم به تعویق میاندازد و اینگونه سعی در ایجاد تعلیق برای بینندگان میکند؛ هرچند که این نوع اطلاعات دادن به بینندگان، تا حد زیادی باعث دلسرد شدن بیننده در اواسط فیلم میشود و با به تاخیر انداختن رابطه تماشاگر با یوسوکه، از قدرت شخصیتهای خود به شیوهای ناخواسته میکاهد. فیلم زمان زیادی از اسکرینتایم خود را به وقایع تئاتر و تمرینات آن اختصاص میدهد که با توجه به زمان سه ساعته آن، حرکت هوشمندانهای به نظر نمیرسد.
فیلمبرداری این اثر تماما در خدمت فضاسازی قرار دارد و این اقدام نیز به تیغ دو لبهای تبدیل شده تا علاوه بر بخشیدن روح داستان به تصویر، کارگردان را مجبور به استفاده از دیالوگ برای بررسی شخصیتهای خود کند. یوسوکه به عنوان شخصیت اصلی، زمان کمی از وقتش را صرف خود و نشان دادن رفتارهایش به دوربین میکند و بیننده درصد بالایی از رفتارهای او را از طریق مکالمات رد و بدل شده توسط خود او متوجه میشود. در انتها و پس از گذشت زمان زیادی از فیلم، یوسوکه آنچنان که باید و شاید به یک شخصیت کامل تبدیل نشده و در مرحله تیپ، باقی میماند. تیپ مردی عزادار و جدی که دفعات زیادی در داستانهای مختلف شرقی و غربی به کار رفته است.
کارکرد فیلم برای پرداخت شخصیت میساکی متفاوت است؛ اینجا وی با حضور بیفایده و خنثی خود شخصیتش را برای رئیس خود نمایان میکند. هرچند که این اقدام نیز به قدر کافی قوی و موثر واثع نشد، اما توانست شخصیتی مناسب را تحویل داستان داده و بینندگان را برای دانستن سرگذشت او در انتها، مقداری کنجکاو کند.
«ماشین من را بران»، برای فرار از تبدیل شدن به فیلمی تماما ناامید و بنبست گونه، شخصیت دختر ناشنوا را وارد داستان خود میکند. وی به عنوان نمونهای از فردی که توانسته تنهایی و غم درونی خود، ناشی از از دست دادن کودکش را به شیوهای موفقیت آمیز مدیریت کند. حضور این شخصیت علاوه بر ایحاد همبستگی میان اجزای فیلم و شخصیتهای آن، مخاطب را به خوبی برای پایان فیلم آماده میکند. هرچند که حذف این شخصیت از داستان ضربه بزرگی به فیلمنامه وارد نمیکند، اما باعث غیرمنطقی شدن پایان آن میشود. اگر فیلم و تمامی افراد مبتلا به تنهایی در آن، سرگذشتی سردتر از زندگی خود داشتند، پایان فیلم حالتی رویاگونه به خود میگرفت و برای قرار گرفتن به عنوان تکه پایانی این پازل، دیگر مناسب نبود. فیلمنامهنویس با استفاده از این شخصیت در پرده پایانی آخرین نمایش فیلم، وجه زیبایی به صحبتهای شخصیت داده و در ارائه پایانی جذاب و قابل قبول از نظر ذهنی، موفق میشود.
ماشین یوسوکه، با رنگ قرمز و مدلی قدیمی، خود را در هر سکانس و هر لوکیشنی به عنوان یک عنصر بارز در مقابل دید بینندگان، نمایان میکند. این خودرو محفل تنهایی یوسوکه است که به اجبار و با ورود میاساکی به عنوان راننده، تغییر ماهیت داده و این مسئله باعث رنجش وی میشود. سال ساخت خودرو، نمادی از تفکرات و احساسات او است. احساساتی که یک بار بعد از مرگ فرزندش و باری دیگر با مرگ همسرش، سر به گور نهادند. تنها نقطه رنگی در زندگی او، چه قبل و چه بعد از مرگ همسرش، ماشین قرمزش است. یوسوکه به قدری در تنهایی خود و رانندگی بیمقصد غرق شده که همسر خود را با غفلت خودش، از دست میدهد. حال آخرین خاطرههای او در نواری ضبط شده در ماشینش قرار دارند. این شبح صوتی، تمام رابطه او و همسرش را در چند سال اخیر شامل میشود و از این جهت است که ورود میساکی، مهم تلقی شده و باعث ایجاد تغییر و پیچش در شخصیت او میشود. متاسفانه این اهمیت به شکلی که نیاز است در شخصیت میساکی نمود پیدا نمیکند و شخصیت او نیز مانند یوسوکه، از شخصیتپردازی دیالوگوار و پردازش در لایه رویین کلمات رنج میبرد.
فیلمنامه فیلم نیز مانند دوربین آن، در موارد چند بعدی موفق عمل نمیکند. هرچند که چینش اتفاقات برای پیشبرد داستان به خوبی انجام میگیرد، اما در گرهگشاییها و مواقع حساس نمیتواند واقعی جلوه کند.
داستان فیلم بستری به شدت باز و پهناور دارد؛ به طوری که میتوانست 2 و یا حتی 3 ساعت دیگر ادامه پیدا کند، اما در همین حین نیز میتوانست در 45 دقیقه سخن خود را گفته و پردههای نمایش را بکشد. فیلم تمامی گرهگشاییهای مهم و حساس خود را در دقایق پایانی قرار داده و این باعث میشود تا در دو سوم ابتدایی فیلم، این بیننده باشد که فیلم را به دنبال خود میکشد و ممکن است باعث دلسردی بخش زیادی از آنها باشد. این زمان زیاد، در برخی موارد به درستی نیز خرج نمیشود. اتفاقاتی که صرفا جنبههای نمادین و بیفایده داشته و در داستان و یا حتی شخصیتپردازیهای فیلم نمیتواند به خوبی جایی برای خود باز کند. تصادف ابتدایی یوسوکه نیز یکی از این اتفاقات تقریبا بیاثر به شمار میرود. سکانسهایی مانند تمرینات گروه تئاتر و یا برخی از دیگر سکانسها، یا به طور کامل از موضوع داستان پرت بوده و یا سعی در برقراری ارتباط از طریق استعارهها و نمادهای مختلف را دارند. نمادهایی که همیشه موفق نبوده و در برخی مراحل هم در برقراری ارتباط با قصه و هم در ارائه یک مثال مناسب در غالب نمادین خود، شکست میخورند.
ماشین من را بران، فیلم کاملی نیست اما در ارتباط با مخاطب و مخابره پیام خود به ذهن بینندگان، موفق ظاهر میشود. تایم طولانی و شخصیتهای بعضا زائد، دست در دست اشکالات ریز در گسترش داستان داده و در مراحل زیادی، از تبدیل فیلم به اثری ماندگار جلوگیری میکنند. هرچند که موضوع اثر موضوع بکر و تازهای نیست، اما به روشی تقریبا بکر روایت میشود و در نهایت با فراز و فرودهای خود، به هر زحمتی که شده خود را به پرده آخر رسانده و موفق میشود تا قبل از رسیدن به نقطه پایان، همه کارتهایش را مقابل بینندگان بازی نکند.
داستان، با قتل یک پاپاراتزی توسط (تاکاتسوکی) به قدم آخر خود میرسد. یوسوکه به ناچار مجبور به اجرای نقشی که از آن فرار میکرده شده و نمایش را به بهترین نحو ممکن روی صحنه میبرد. نمایشی که تا آن لحظه به صورت چند پهلو خودش را به داستان زندگی یوسوکه مرتبط میکرده، حال مستقیم و با زبان اشاره با او سخن میگوید. زندگی یوسوکه در اینجا متوجه ماجرا شده و با آغوش بازتری به استقبال باقی زندگی غمگین خود میرود. خودرو و جادههایی که تا آن لحظه زندگی ملالآور، یکنواخت و غمانگیز یوسوکه را به تصویر میکشیدند تبدیل به مکانی حامل زندگی میشوند. خبری از عذاب وجدان و مقصر دانستن خود نیست و شخصیتهای فیلم موفق به گذر از غم دیرینه خود میشوند.
پایان فیلم یکی از نقاط قوت بارز و جذاب فیلم به شمار میرود. قصهای که حول محور تنهایی و غم از دست دادن عزیزان میچرخید، با یک پایانبندی زیبا توانست امید را به شکلی زیبا و پخته، به بینندگان خود نشان دهد. شخصیتهای فیلم غم را فراموش نکردند و از تنهایی خود به طور کامل خارج نشدند. ماشین قرمز رنگ کوچک به استواری همیشگی خود در پایان نیز حضور دارد، اما آن خودرو پیر و خسته اکنون جای خود را به وسیلهای با اهمیت داده است و این، سخنی است تا بدانیم احساسات و خاطرات را نمیتوان حذف کرد، بلکه صرفا باید کاربری آنها را تغییر داد و به شکلی دیگر به آنها نگاه کرد.
این اثر، قصه تنهایی انسانهای داستانش را از دریچه از دست دادن نزدیکان نشان داد و در اجرای آن توانست درخشان ظاهر شود. در حفظ ریتم و استفاده مناسب از زمان 3 ساعته خود ایرادهای زیادی به آن وارد است و در بخش گسترش داستان، کمکاریهایی در آن مشاهده میشود. شخصیتهای فیلم نه کامل، اما تا حد زیادی کافی هستند و در نهایت این فیلم، نه فیلمی شاهکار بلکه صرفا فیلمی قابل تامل است. ماشین من را بران پر از نکات جذاب و جالب است و در عین حال با ایرادات و خستگیهایی که درون خود پنهان کرده، در به دست آوردن دل مخاطبین دو وجهی عمل میکند. اگر بتوانید از ایرادات آن چشمپوشی کرده و صرفا به سخنان نصیحتوار داستان گوش فرا دهید، قطعا تجربه تماشای آن برای شما خالی از لطف نخواهد بود؛ اما اگر حوصله و تحمل داستان پرشاخ و برگ و رشد بیرویه قصه آن برایتان آسان نیست، شاید بتوان از این زمان برای تماشای فیلمی بهتر استفاده کرد. در نهایت این فیلم اثری است که مورد استقبال جشنوارههای مختلف منجمله اسکار قرار گرفته و با موضوع خود و وجود برخی پیامهای نه چندان عادی در لایههای زیرین داستان، موفق شده تا نام خود را به عنوان فیلمی خاص در عرصه جهانی به ثبت رساند.