«بالا را نگاه نکن» اسم و شعار یکی از پر ستارهترین فیلمهای امسال است. اثری پر سروصدا و شلوغ که قرار است کلاس درسی مملو از نصیحتها و پند و اندرز های سیاسی و محیط زیستی باشد. آدام مککی، تماشاگران فیلم خود را همچون کودکانی بدغذا تصور کرده و برای خوراندن دارو به آنها، شکلاتهایی در طعم و رنگ مختلف را به آنها نشان میدهد. ستارگان نامآشنا و بار طنز داستان، تلاش میکنند تا ذهن مخاطب را به سمت اتفاقات مهمتر سوق دهند. اشکال کار اینجاست که فیلم، فیلم بودن خود را به کلی از یاد برده و در نهایت به جای یک اثر هنری، به اعلامیهای بیریخت، طولانی و پر از غلط املایی تبدیل شده است.
در ادامه این مقاله، با گرویتیگیمین همراه باشید تا باهم ببینیم که این فیلم، برای رسیدن به هدف خود چه راهی را دنبال میکند.
توجه: متن زیر ممکن است برخی و یا تمامی اتفاقات فیلم را لو دهد.
فیلم، روایتگر کشف شهاب سنگ بزرگی است که قرار است در شش ماه آینده، به زمین برخورد کرده و حیات را به کل از روی این کره خاکی، پاک کند. داستان از کشف این مهم شروع و با برخورد شهاب سنگ، به پایان میرسد.
در چنین شرایطی، روایت آثار به عوامل مختلفی میپردازد. بسیاری از فیلمها ترجیح میدهند تا صرفا اتفاقات پایانی آخرالزمان را به تصویر در آوردند. سریالی مانند Leftovers اصل واقعه را رها کرده و به رفتار مردم و تفکرات مذهبی در آن دوره میپردازد. حتی ممکن است فیلمی مانند ،This is the end زمان خود را صرف خلق موقعیت طنز در همهمه نابودی دنیا کند. اما Don’t Look Up به تمامی نمونههای قدیمی پشت کرده و هدفگذاری خود را بر روی روایتی جدیدتر متمرکز میکند. فیلم به رفتار سیاستمداران و زمام داران بزرگ دنیا در مواجهه با مرگ حتمی انسانها میپردازد، یا در حداقلیترین حالت ممکن، این تعریف همان مدینه فاضلهای است که فیلم در آرزوی رسیدن به آن، مدام در قدمهای اولیه در جا میزند.
«بالا را نگاه نکن» غذای عجیبالخلقهای است. طبق دستور پخت، ماده اولیه آن کمدی است و این کمدی، خود تلفیقی است از پارودی، دیالوگهای طعنهدار و کمی کمدی تصویری؛ ستاره معروف و شناخته شده به مقدار لازم و در انتها مقدار زیادی محتوای تربیتی آموزشی!
فیلم به هر قلابی چنگ میزند تا خود را مهم جلوه دهد، میخواهد تا به جهانیان بگوید که صحبتهای مهمی درباره طبیعت، محیط زیست، سیاره زمین و غیره دارد، اما دریغ که خیلی زودتر از آن که مخاطب متوجه کلام فیلم شود، بند را به آب داده و خودش را لو میدهد. فیلم در همان قدمهای اول، ماهیت وجودی خود را به پاک از یاد برده و صرفا تبدیل به اعلامیهای گولزننده میشود.
رندال (با بازی Leonardo DiCaprio) اخترشناس اصلی ماجرا است. او و همکارش کِیت (Jennifer Lawrence) به عنوان دو شهروند معمولی، عازم دنیای ناشناخته سیاست میشوند تا با جانورانی که هرکدام به فکر منافع خود هستند، برای منقرض نشدن نسل انسان مذاکره کنند. اولین مشکل فیلم در دل همین نوع نگرش به اتفاق قرار دارد. فیلم در مقام یک آثر آخرالزمانی، بیش از اندازه محافظهکارانه و محتاط عمل میکند. داستان به مباحث مذهبی کاری ندارد و حتی در حد یک شوخی زودگذر نیز، از پرداختن به آن دوری میکند. مردم در مقابله با فاجعه به طرز سادهلوحانهای به دو دسته احمق و احمقتر تقسیم شده و میزان هوش آنها، بر اساس نگرش سیاسیشان تخمین زده میشود. آدام مککی به عنوان کارگردان این اثر، حتی در بحث انتخابی خود نیز درست عمل نمیکند. به نظر میرسد که مککی، عدهای سیاستمدار خاص را عامل نابودی کره زمین میداند و دیگر کوچکترین اشارهای چه در زمینه مثبت و چه از منظر منفی، به دیگر سیاستمردان نمیکند.
داستان فیلم سرشار از شخصیتهای بیهودهای است که بود و نبودشان، به یک اندازه در بار احساسی فیلم و همچنین داستان آن تاثیر خواهد داشت. فیلم دائما از تاثیر رسانه بر فکر و ذهن مردم ناله کرده و مدام تقصیرات را بر گردن هوش پایین جمعیت میاندازد، به طوری که حتی شخصیتهای عاقل و باهوش فیلم نیز در سکانسهای مختلف ریاکشن و بازخوردی کاملا عامیانه نسبت به دروغهای رسانهای از خود بروز میدهند. مککی بر پایه همین تفکر است که از بازیگران نامآشنا و ستارگان مختلف در داستان فیلم خود استفاده کرده تا به نوعی فرای متن داستان نیز اشارهای به این مسئله داشته باشد. او طعمههایی خوشمزه و رنگارنگ برای مخاطبان قرار داده تا به وسیله آنها پیام خود را به بینندگان منتقل کند؛ اما صد حیف که نفس پیام و محتوای اصلی، به هیچ وجه در حد و اندازهای نیست که بتواند از نام بازیگران فیلم فراتر رفته و برای مدت کوتاهی در ذهن تماشاگران باقی بماند.
بازی Meryl Streep همانطور که انتظار میرفت، یکی از نقاط قوت اصلی فیلم به شمار میرود. استریپ به عنوان نسخه مونث ترامپ، نقش یک احمق به قدرت رسیده را ایفا میکند و تمام شخصیتپردازی وی بر روی طعنههای سیاسی متمرکز شده و هدف دیگری را دنبال نمیکند. هرچند شوخیهای مختلف فیلم با ترامپ و طعنههای ریز و درشتاش جذاب و خندهدار هستند، اما برای ساخت یک شخصیت کامل و مهم در روند داستان ابدا کافی نیست.
در میان ستارگان مختلف سینما و بازیگرانی که صرفا با نام خود مخاطب را به سمت فیلم جذب میکنند، Mark Rylance چهره درخشان بعدی فیلم است که توانسته اجرای خوب و چشمگیری از خود به نمایش بگذارد. مدیرعامل کمپانی بزرگ BASH، فردی به ظاهر آرام و سر به زیر است که در بطن ماجرا، کنترلکننده تمامی سردمداران آمریکا است. کسی که میتواند بزرگترین پروژه انسانی تاریخ را صرفا با یک مکالمه یک دقیقهای متوقف کند و حتی رئیس جمهور آمریکا نیز مقابل او جرئت مخالفت ندارد.
شخصیتپردازی و شیمی عجیب بین این دو کارکتر، ادامه وقایع را تا حد زیادی باور پذیر میکند و باعث میشود تا آن حماقت و طمع مورد نظر فیلمنامه، به خوبی خود را بروز دهد. این تفکرات سادهلوحانه در پایان فیلم، عامل اصلی نابودی کره زمین میشوند و قل از وقوع واقعه اصلی و برخورد شهاب سنگ، برگه فوت سیاره آبی را مهر و امضا میکند.
فیلم رفته رفته به پختگی میرسد. سکانسهای پایانی و صحنه برخورد شهاب سنگ، حرف جدیدی برای گفتن ندارد و نمیتوان آن را از دیگر فیلمهای آخرالزمانی و ژانر فاجعه تمییز داد، اما بازهم صحنه پایانی به خوبی میتواند تاثیر مناسب و مورد نظر خود را در ذهن تماشاگران به یادگار بگذارد. تماشای ضجه زدنهای مردم و فرار پوچ و کورکورانه آنها به سمت ناکجاآباد، به طرز موازی با شام خانوادگی رندال و اطرافیانش روایت میشود و این مهم را میرساند که زندگی، در نهایت چیزی فراتر از دور یکدیگر بودن و فشردن دست اطرافیان نیست. مهم نیست که چه اشتباهاتی مرتکب شده باشیم، در گذشته چه انسانی بودیم و از چه رنگ و قومی هستیم؛ مرگ با همه ما به یک شکل رفتار خواهد کرد.
مککی کارگردان و فیلمنامهنویس این کار، اثری متوسط را از منظر نویسندگی خلق کرده و فیلمنامه فیلم جدای از جذابیت طنز و خلق موقعیت مناسبی که توانسته برای فیلم خود مهیا کند، اشتباهاتی در زمینه شخصیتپردازی، بهرهگیری از شخصیتها در فیلمنامه و برطرف نکردن برخی از حفرههای فیلم نیز مرتکب شده است. اشتباهات فیلمنامه تا حدی قابل چشمپوشی هستند و صرفا سطح و کلاس آن را پایین میآورند، اما این مسئله درباره کارگردانی به شکلی بدتر نمود میکند.
اگر نام مککی را در تیتراژ فیلم و چهره او را در فرش قرمزهای مربوط به فیلم مشاهده نکنیم، باور این مسئله که کارگردان این فیلم، یک کارگردان با سابقه و باتجربه است، تقریبا غیرقابل باور خواهد شد.
تدوین فیلم بارها از هماهنگ کردن دو نمای مختلف عاجز میماند، دفعات زیادی ناهماهنگی بین دو نمای 180 درجه در مکالمات وجود دارد و این اشتباهات در ظاهر کوچک و قابل هضم، به قدری تکرار میشوند که حتی بیدقتترین تماشاگر هم دستکم یکی از این موارد را مشاهده خواهد کرد.
فیلم سرشار از کلوزآپ ها و اینسرت شات (نمای نزدیک از اشیا) های بیفایده و بدون هدفی است که در برخی موارد نه تنها کمکی به انتقال حس مورد نظر به مخاطب نمیکند، بلکه با ایجاد حس گیجی و در برخی موارد هیجان کاذب، به ساختمان کلی اثر ضربه میزند.
از وضعیت کلی فیلم در باب کارگردانی و فیلمنامه آن، این حس برداشت میشود که مککی ارائه پیام در ظاهر انسان دوستانه خود را، در مقام بالاتری از یک کارگردانی کم نقص، یک داستان کامل و در کل، یک فیلم خوب تشخیص داده است. مککی خود را معلمی میداند که در مقابل خیل عظیمی از دانشآموزان بیفکر قرار گرفته و مسئولیت تربیت آنان را بر عهده دارد. از بد داستان، این معلم فقط و فقط به فکر ارائه درس خود است. او اهمیت نمیدهد که آیا دانشآموزان خود مطلب را به خوبی درک میکنند، یا خودش درس را به خوبی توضیح میدهد. او فقط به فکر اتمام کتاب است!