Barbarian فیلم خود را با یکی از کلیشهایترین سناریوهای ممکن در تاریخ آثار ترسناک آغاز میکند؛ دخترکی به خانهای جدید در محلهای وحشتناک نقل مکان میکند و دست بر غذا، مردی خوشسیما اما غیرقابل اطمینان مقابل او سبز میشود. داستان فیلم در ادامه با تهدیداتی که توسط موجودات ناشناخته این خانه برای دخترک ایجاد میشود، به جلو حرکت میکند.
انتخاب (Bill Skarsgård) برای ایفای نقش مرد غریبه در این فیلم، اولین زنگ خطر را برای بینندگان به صدا در میآورد. دلقک معروف فیلم It که سابقه بازی در نقشهای خوفناک زیادی را در کارنامه دارد، در این فیلم وظیفهای معکوس را ایفا میکند.
فیلم در همین اولین قدم و در پایان پرده و مینی استوری ابتدایی فیلم، سعی دارد تا به غیرقابل پیشبینی بودن خود افتخار کند. تلاشی که در ادامه هرچند شکست نمیخورد، اما به دلیل تمرکز فیلم بر باقی نکات، بدون اهمیت رها شده و بیننده موفق به بررسی بیشتر آن نمیشود. در داستانهای بعدی و درست زمانی که اسرار و برگ برندههای فیلم برای بینندگان نمایان میشوند، بیننده درگیر بازیهای کارگردانی و همچنین تعلیق فرار کارکترها شده و بدین شکل، مهلتی برای حدس و گمان نسبت به ادامه داستان ندارد.
بارزترین ویژگی فیلم که در مراحل ابتدایی داستان برای بینندگان مشخص میشود، نوع ترس آن است. Barbarian تلاشی برای ایجاد ترس و تعلیق روانشناسانه نمیکند، این فیلم مانند غالب آثار این ژانر که در چند سال اخیر منتشر شدهاند عمل نمیکند و در سمت دیگر داستان، قصدی برای ایجاد جامپ اسکیرهای کاملا ناگهانی و شوکهکننده نیز ندارد. فیلم با سعی در فضاسازی مناسب و استفاده محدود از جامپاسکیرها، ترس خود را نه به میزان فراوان بلکه به اندازه و به شیوهای صحیح به مخاطب خود تزریق میکند. ترسی که به جرئت میتوان گفت منبع الهام اصلی آن بازیهای ویدئویی بودهاند.
سکانسهای متعددی در فیلم Barbarian وجود دارد که مستقیما از دل بازیهای کامپیوتری استخراج شدهاند. برخی از سکانسهای pov هرچند که شاید در بستر فرم فیلم به آن چیزی که باید باشند تبدیل نشدهاند، اما در جلب توجه مخاطبین خاص، عملکردی کاملا واضح و شفاف را ایفا میکنند. جدای از فیلمبرداری، فضاسازی کلی اثر حال و هوای دنیاهای آشنای ویدئو گیمی را زنده میکند و حتی هیولای دفورمه و وحشتناک فیلم یاد و خاطره موجودات کریهالمنظر بازی Until Dawn را در ذهن انسان زنده میکند.
داستان فیلم با رابطه غیرملموس اما صمیمی پسر و دختر داستان آغاز میشود و سپس با چرخشی ناگهانی، به نقطهای دیگر پرتاب میشود. این پیچش در پیرنگ اصلی داستان نکات مثبت و منفی زیادی را در خود گنجانده است. شاید تعلیق و شوک اولیه این اتفاق به مخاطبین ایدهای موثر و موفق به شمار بیاید، اما روندی که فیلم در ادامه و برای پیشبرد آن به کار میگیرد، به اندازه کافی موثر واقع نمیشود.
Barbarian زمان زیادی از وقت ابتدایی داستان دوم خودش را صرف پرداخت به مشکلات شخصی کارگردان داستان میکند، مشکلاتی که هرچند در نهایت و در سکانس پایانی گرهگشایی و حل میشود، اما در طول روند داستان فرآیندی فرسایشی داشته و به خوبی به وقایع اصلی داستان، مرتبط نمیشود. این مشکل را میتوان درباره شخصیت کیث (Keith) نیز به نوعی دیگر مطرح کرد؛ آن جا که مرگ این کارکتر صرفا برای رو دست زدن به مخاطبین بوده و استفاده مفیدی در ادامه روند داستان، نخواهد داشت.
کارگردانی فیلم رفته رفته خود را به مراحل بهتر شدن نزدیک میکند، به طوری که تفاوت مشهودی میان داستان اول و داستان دوم وجود دارد. قاببندیها و ایجاد ترس و تعلیق به وسیله دوربین، در بخش دوم داستان به شکلی زیبا و جذاب انجام میشود. سکانسهای فلشبک به زیبایی هرچه تمام تر توانسته تفاوت میان محله قدیمی و جدید را به بینندگان نشان دهد، هرچند که ضعف کار باز هم در بخش داستانی گلوی این سکانس را هم میگیرد. به طوریکه با حذف این سکانس از فیلم، باز هم مشکل بزرگی برای داستان و حفرههای آن به وجود نخواهد آمد. حفرههایی که هرچند تعداد آنها زیاد نیست، اما ضرر آشکاری را بر پیکره فیلم میزنند.
کارگردان در این فیلم با استفاده از تغییرات کادر بندی و استفاده از لنزهای فیلمبرداری گوناگون، موفق شده تا تفاوت بخشهای مختلف داستانش را برای بینندگان تفهیم کند. سکانسهای بتدایی فیلم و داستانک اول با ایجاد فضایی ناامن، سکانسهای ابتدایی بخش دوم با ارائه فضایی روشن و در آخر سکانسهای فلشبک با کلاسیک نشان دادن شرایط زندگی در آن زمان، هر کدام به نحوی توانستهاند بر فضاسازی، شخصیتپردازی و در کمال تعجب پیشروی داستان کمک کنند.
تلاش Barbarian برای نمادسازی در داستان و همچنین بازی با کلیشههای همیشگی ژانر وحشت، حرکتی ستودنی و جذاب به شمار میرود. هرچند که فیلم و فیلمنامه، بعد از گذشت مدتی، هر دو مسئله را به فراموشی سپرده و در استمرار آن موفق نمیشوند.
کلیشههای همیشگی ژانر وحشت مانند خانهای ناشناخته، محلهای فرسوده و گمنام، مردی به ظاهر معصوم به دنبال قهرمان زن داستان و دیگر نکتههای داستانی در این فیلم به بازی گرفته شده و کارگردان نیز در یکی از سکانسهای فیلم اشارهای تلویحی به آن میکند؛ صحنهای که کیث با کشیدن ملحفه بر روی خود، ظاهری شبیه روح به خود میگیرد و شخصیت اصلی داستان به رفتار او و سادهلوحانه بودن آن قهقهه میزند.
فیلم در پایان، باری دیگر به آغاز خود مراجعه میکند. پس از آن که هیولا نبودن کیث بر بینندگان و صد البته تس (Tess) ثابت شد، هیولای اصلی داستان نیز وجود و درون بیگناه خود را بر ما نمایان میکند. شخصیتی که به واسطه رفتار عجیب و بیپرده پدرش زاده شده و تنها خواسته او از زندگی، کودکی است تا او را در آغوش بگیرد.
در بخش نهایی نیز ما با مشکلات متعدد و عجیبی روبرو میشویم. اولین نکته کامل نبودن تئوری فیلم است که در رساندن پیام و پسزمینه شخصیتهای شرور به ما، شدیدا ناکام میماند. شخصیتهایی که بیدلیل بد هستند و بدون منطق به شرارت نا آگاهانه خود ادامه میدهند، حتی عقده مرکزی هیولای داستان که فرزند داشتن است نیز برای بینندگان تشریح نمیشود.
حفرهها و باگهای داستانی نیز در انتها به قوت خود باقی میمانند. در بکگراندی که فیلم برای ما بازگو میکند، جای خالی پاسخی به این پرسش که }چگونه این موجود قدرتی ماوراالطبیعه را به خود گرفته؟{ به شدت خالی است. سوالات بیجواب زیادی که در انتهای داستان، فیلم حتی تلاشی برای درپوش گذاشتن به روی آنها نمیکند. Barbarian در انتها و با تمام نکات مثبت و منفی خود، به پایان میرسد و پایان آن قرار نیست کفه ترازو را به نفع هیچکدام از طرفین این فیلم بچرخاند، پایانی درهم، برای فیلمی که افت و خیز زیادی را تجربه کرد.
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114