آثار سبک ترس و وحشت، غالبا از عناصری یکسان برای بیان مفهوم خود استفاده میکنند. مکانی خلوت و ترسناک، شخصیتهایی مرموز و قهرمانی رنجدیده و بیپناه.
«مردان» فیلمی است که با زیرکی خاص کارگردان خود، توانسته قدری در این فرمول همیشگی دست برده و جذابیتهای پنهانی را در پیرنگ داستان خود به آن فرمول وارد کند. اما باید این نکته را به یاد داشت، که صرف شکستن یک کلیشه، تضمینکننده موفقیت یا کامل بودن یک اثر نیست.
با گیمینگرویتی در ادامه این مقاله همراه باشید.
فیلم داستان زنی رنجور را بازگو میکند. زنی که بعد از مرگ ناگهانی و دردناک همسرش، به روستایی دور و خلوت پناه میبرد تا به تنهایی با غم فراغ او، کنار بیاید. غمی که رفته رفته تبدیل به غدهای چرکین شده و سعی میکند تا صاحب خود را نیز از میان ببرد.
مردان فیلمی است درباره ترس؛ فیلمی که سعی به بررسی ترس و عذاب وجدانهای درونی شخصیت اصلی خود به وسیله نمادسازیهای متفاوت دارد. نمادها و لایههای زیرین این فیلم مسئولیتهایی چندگانه را بر دوش میکشند. آنها علاوه بر نقش اصلی خود، سعی دارند تا در شخصیتپردازی همسر نیز، نقشی کوتاه و زیرپوستی ایفا کنند. اینکه آیا فیلم توانسته در پرداخت و شناساندن نمادهای خود به بیننده موفق عمل کند و بینندگان را در درک عناصر متنی و زیرمتنی اثر همراهی کند یا خیر، امری است که تا انتهای این مقاله به بررسی آن خواهیم پرداخت.
(Alex Garland) وظیفه کارگردانی این اثر را برعهده دارد. گارلند در کارنامه خلوت خود، المانهای مورد علاقهاش را مشخص کرده و در هر فیلم، آنها را با قالبی جدید و شیوهای پختهتر از اثر قبلی، برای بینندگان خود به نمایش میگذارد. یکی از این عناصر مشترک، در شخصیتپردازی قهرمان داستان او قرار دارد. هارپر (Harper) زنی است که در گذشته خود، شرایط سختی را به واسطه رفتار غیرمعقولانه همسرش پشت سر گذاشته و حال، برای فرار از خاطرات گذشته و همچنین عذاب وجدانش، خود را رهسپار ماجراجوییهایی جدید و ناشناخته میکند. رنج دیده بودن شخصیت اصلی، تنها عامل مشترک در دنیای فیلمهای گارلند نیست و شباهتها و تفاوتهای زیادی میان این فیلم و آثار قبلی او، قابل مشاهده و بررسی میباشد.
فیلم برای شروع کردن داستان، با آرامش و صبر پیش میرود. در عموم حالات، وقتی که اثر زمان زیادی برای بخش مقدمه خود پرداخت کرده و داستان را با آرامش و قدم به قدم به جلو میبرد، زمان زیادی برای پرداخت درست به شخصیتها برای فیلم محیا میشود. زمانی که در یک فیلم ترسناک نیز از اهمیت بالایی برخوردار است و میتواند در جهت پرداخت به شخصیت اصلی، عناصر دلهرهآور و یا حتی شاخ و برگ دادن به ویژگیهای مکان ترسناک مورد نظر فیلم، مورد استفاده قرار گیرد. رویکرد گارلند در این مهم، به طرز شگفتانگیزی در دستههای بالا جای نمیگیرد. «مردان» از وقت باقیمانده خود در جهت معرفی نمادها به بینندگان استفاده میکند. نمادهایی که بسیاری از آنها حتی با توجه به انرژی زیادی که از اثر میگیرند، در انتها عبث و خنثی باقی میمانند. اینگونه فیلم به طرزی کاملا مشهود، داستان خود را فدای نمادهای متعدد داستانی کرده و آسیبزیادی را بخاطر این افراط، بر خود متحمل میکند.
فیلم تاکید زیادی بر طبیعت دارد و سعی میکند تا پیوند دوباره زن و طبیعت را، درجهای رفیعتر از زندگی قبلی و آپارتمانی وی نشان دهد. پیوند میان هارپر و طبیعت به شکلی سریع و ساده شکل میگیرد و در ادامه با پیشروی داستان، به حاشیه برده شده تا جایی که دیگر استفاده خاصی برای داستان، ندارد. طبیعت تنها موتیف تلف شده فیلم نیست. عناصر و نمادهای زیادی در فیلم وجود دارند که یا بلااستفاده باقی مانده یا در انتهای داستان، نمیتوانند خود را به شکلی کامل و قابل قبول به پیرنگ اصلی داستان پیوند دهند.
بعد از عبور از دوران خونبار دهه هشتاد سینما و به خصوص هالیوود، علاقه بینندگان و فیلمسازان، به سمت فیلمهای روانشناختی سوق پیدا کرد که با استفاده از میزانسن، رنگپردازی، ضمیر ناخودآگاه و دیگر عوامل این چنینی، ترس ناگهانی و شدید را تبدیل به ترسی ضعیف، اما متداوم و پیوسته کردند. گارلند و فیلم جدیدش در انتقال این حس، کاملا موفقیتآمیز عمل میکنند. میزانسن و کارگردانی این فیلم، از سمتی چشمگیر و جذاب است و از سمتی دیگر ترسناک و دلهرهآور. رنگبندی قابهای این فیلم، نقشی تداعیکننده را در قبال شخصیتهای خود بر عهده دارد. رنگمایه قرمز در نماهای درونی خانه هارپر و تضاد آن با طبیعت سرسبز اطرافش، با زیرکی ماهیت این منطقه را در ذهن بینندگان، آشکار میسازد. هارپر بعد از گذشت مدتی، با محل زندگی خود همرنگ و همصدا میشود. فیلم با نمایشی از رنگهای سرد آغاز شده که سکانس به سکانس، جای خودرا به رنگآمیزی گرمتری میدهد. زندگی افسرده هارپر تبدیل به ماراتنی مهلک شده و این مهم، در رنگهای فیلم کاملا مشهود است.
رنگها و بازی با میزانسن تنها عوامل ایجاد ترس در این فیلم نیستند؛ صداگذاری فیلم یکی دیگر از آن عوامل به شمار میآید. دقت در صداهای صحنه، سکوت به جا و تمامی این عوامل، شاید دلیلی برای جیغ کشیدن مخاطبین نباشند، اما میتوانند دلهرهای کوچک و پیوسته را در دلهای آنان قرار دهند.
ریتم افزایشی فیلم نیز تاثیری محسوس در پرداختن به این ترس در فیلم دارد. تدوین، توانسته نقش خود را به عنوان عنصری برای افزایش هیجان در فیلم، به درستی ایفا کند و فیلم را مرحله به مرحله برای سکانس نهایی خود، آماده سازد.
هارپر در آخرین مرحله از ماجراجویی عجیب خود، به دیدار شخصیت اصلی داستان میرود. در این سکانس است که دلیل یکسان بودن مردان این روستا برای بینندگان بیش از پیش مشخص میشود. مردان این روستا، هرکدام شمایلی از درونیات همسر هارپر هستند، اخلاقیاتی که هر کدام به شیوهای جداگانه و در مرحله نهایی، در اشکالی متعدد، سبب بروز اتفاقات فاجعهبار فیلم شدهاند. کودک عجیبالخلقه داستان، لجبازیهای بچگانه او را به شکلی محسوس روایت میکند. صاحبخانه هارپر، شخصیت ساده و صمیمی داستان است و همان مردی است که هارپر به شخصیت او دل میبندد. در ابتدای فیلم و پس از اولین برخورد هارپر با او، هارپر او را شخصیتی جالب مینامد و در اواسط فیلم، او خود را به عنوان مهرهای سفید و قابل اطمینان نشان میدهد. او نماینده بخش دوستداشتنی همسر هارپر (James) است. در حقیقت این نکته که این شخصیت، آخرین فردی است که ذات خبیث و نابودگر خود را برای هارپر نمایان میکند، از ویژگیهای ظریف پرداخت به نمادها در این فیلم محسوب میشود. چنین ایدهای، از اجرای خوبی در پایان بهره میبرد. سکانسهای نهایی فیلم که بیشتر از قبل به سبک «Body Horror» نزدیک میشوند، تاثیری بینظیر را در روح و چشم بینندگان خواهند داشت. تو در تو بودن این کارکترها و چند لایه بودن شخصیت جیمز، به فجیعترین شکل برای بینندگان بازگو میشود. اما آیا چنین عوامل جذابی، موفقیت فیلم را در این موضوع تضمین میکنند؟
ایراد اساسی پایانبندی، در نحوه اجرای آن و یا شیوه بازگو کردن نمادها نیست؛ منشا این مشکل به لحظات ابتدایی فیلم بازمیگردد.
داستان از دعوای هارپر و همسرش آغاز نشده و وقایع پس از مرگ او را روایت میکند. در نتیجه، روایت صحنههای بحث و جدل این دو، به شکل فلشبک روایت شده و عدم اختصاص زمان کافی از اسکرینتایم به این مسئله، شخصیت جیمز را به میزان کافی برای تماشاگران معرفی نمیکند. جذابیت بصری نماهای پایانی، قربانی عدم پرداخت در سکانسهای ابتدایی میشود. لایههای مختلف شخصیتی او، برای بینندگان آشکار نمیشود و تماشاگر فرصتی برای تحلیل رفتارهای او در ذهن خود نخواهد داشت. زمان زیادی از یک سوم ابتدایی فیلم صرف پرداخت به طبیعت اطراف روستا شده و یا آرامش ظاهری محیط را بازسازی میکند. اتفاقی که نه تنها منجر به تقویت شخصیت مستقل مکان فیلم نشده، بلکه زمان کافی برای پرداخت به شخصیت جیمز را نیز از فیلم سلب میکند. شاید داشتن شخصیتی مستقل برای مکان، در فیلمی که محوریت ترس آن بر پایه شخصیتهای آن است، نکته مهمی نباشد، اما باز هم عدم وجود این مهم در حین وجود برخی سکانسها در این راستا، بلاتکلیفی فیلم را در مشخص کردن ماهیت اصلی خود، به بینندگان نشان میدهد.
معضل بعدی پایانبندی فیلم نیز، ایرادی دانسته از سمت کارگردان به شمار میرود. گارلند از حس مخاطب بعد از سکانس باززایی به طور کامل آگاهی داشته و با دانش بر این حس، قصد داشته تا قبل از خارج شدن بیننده از شوک و انزجار این اتفاق، فیلم را به سرانجام خود برساند. سرانجامی که هرچند توانست هدف گارلند را برای او فراهم کند، اما حفرههایی عمیق را بدون پر کردن، در بستر داستان رها کرد. رسیدن هارپر به نقطه نهایی خط شخصیتی خود، تفکیک رویا و حقیقت به شکل دقیق و قابل توضیح و چندی از مسائل ریز و درشت دیگر، فدای در شوک ماندن مخاطبین شدند.
گارلند با ساختن تعداد انگشتشماری از آثار سینمایی، توانسته تا دایره موضوعی ثابتی برای خود مشخص کند. بینندگان آثار او، ترسی از نترسیدن ندارند و میدانند که او بدون استفاده از جامپاسکیر و یا هرگونه شوک ناگهانی، میتواند تا تمام موهای تن آنها را به صورت خبردار نگاه داشته و مغز آنان را برای فهمیدن باقی داستان، از هرگونه خستگی پاک کند. او با ساخت فیلمهایی بر اساس کارکترهای مونث، شکست خورده و غالبا با روانی ضعیف، شناخت بالای خود را در این مسائل به رخ دیگران میکشد. آخرین فیلم او، ثابت میکند که این کارگردان با توجه به پیشرفتهای زیاد در برخی مسائل، نیتی برای اصلاح کردن ایرادات خود ندارد. او عادت بد قربانی کردن بخشی از فیلم و یا فیلمنامه را برای انتقال حس و پردازش نمادها، ترک نکرده است. به نظر نمیرسد گارلند ترسی از به تصویر کشیدن چیزی داشته باشد؛ ویژگی خوبی که ارزش فیلمهای او را برای تماشا، بالا میبرد. شاید فیلمنامه او به اندازه کافی شوکهکننده نباشد و شاید داستانی که او در روایت کردنش مسر است، از قبل برای بینندگان مشخص شده باشد، اما بازهم جادوی یک ذهن مریض، مهمترین سلاح او برای جذب تماشاچیان خواهد بود.
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114