گاتهام، شهری که روز و شب آن به یک اندازه درندهخو و تاریک است. باز هم همان داستان همیشگی؛ بتمنی که برای حفظ شهر خود از دست یاغیان، خود به یک یاغی سیاهپوش تبدیل میشود. بتمنی که امروز مقابل ما قد علم کرده است، در پوستین و ظاهر تفاوت چندانی با همقطاران قبلی خود ندارد، اما در بطن داستان به خوبی توانسته فیلمی جذاب، وفادار و چند لایه را برای سلیقههای مختلف تهیه و پردازش کند.
با گیمینگرویتی در ادامه این مقاله، همراه باشید.
مت ریوز (Matt Reeves) کارگردان نه چندان مطرح آمریکایی، از زیر بار مسئولیت کارگردانی این فیلم، سربلند خارج میشود. بتمن او کلاژی است که هرچند از عناوین مشهور و موفق قبل از خود الهامات زیادی گرفته، اما در نتیجه نهایی اثری کاملا خالص و تازه را به بینندگان خود هدیه میدهد. بتمن او به اندازه فیلمهای تیم برتون (Tim Burton) و چه بسا بیشتر از آنها به کمیک وفادار بوده و از سگانه کریستوفر نولان (Christopher Nolan) دارکتر و زهردارتر است. الهامبرداریهای او به بتمنهای هنر هفتم خلاصه نمیشود. فضای معمایی – جنایی فیلم یادآور آثار معروف دیوید فینچر(David Fincher) هستند و حتی میتوان ردپایی از سری بازیهای بتمن را در سکانسهای مبارزه این فیلم، یافت کرد.
بروس وین (Bruce Wayne) در این فیلم، صرفا جوانی ثروتمند و افسرده است که در جنگی درونی برای یافتن هویت حقیقی خود و یافتن حقایق گذشتهاش به سر میبرد. ویلینهای این مجموعه، از بکر بودن بیشتری در سینما بهره میبرند. پنگوئن پس از فیلم برتون در دهه هشتاد، باری دیگر از قبر سر برداشته و سعی دارد تا مسیر خود را میان کپه بزرگی از جنایتکاران، پیدا کند. ریدلر به تازگی شکست روحی و ذهنی خود را تجربه کرده و پس از پایان فیلم، موفق به یافتن شرارت درونی خود میشود. تازگی ورود این ضدقهرمانان به سینما، بدون بازیهای منحصر به فرد و جذاب بازیگرانشان به طرزی عبث.، بیهدف جلوهگر میشد؛ اما بازیگران انتخابی مت ریوز، به بهترین شکل ممکن به این شخصیتهای بیجان، روح و جان دمیدهاند.
تمامی این موارد دست در دست هم داده تا بروس وین را، در چالشی روانشناختی به دام بیاندازند. چالشی که در آن سختترین کار برای بروس وین، این است که خود را از دشمنان حقیقی گاتهام، تمیز دهد.
فیلم با سکانسی قدرتمند کار خود را آغاز میکند. شخصیت دوگانه بتمن؛ چهرهی خشن و ترسناک شب و البته افسرده و سردرگم روز، در ابتدای فیلم به خوبی تشریح میشوند. بتمن این شهر قهرمانی است ترسناک برای مجرمین اما در عین حال، از مقبولیت بالایی در چشمان مردم و پلیس بهرهمند نیست. او با دو معمای اساسی در این فیلم روبرو میشود. در وهله اول بتمن باید چیستانهای مسخره و البته مرگبار ریدلر را برای پلیس شهر حل کرده و در مرحله دوم، گره از زندگی سابق خود و فعالیتهای مرموز پدرش باز کند. این چاله روانشناختی، دقیقا تفاوت اصلی بتمن با قهرمانان دیگر را شکل میدهد؛ مشکلی که بتمن را از همیشه برای بینندگان ملموستر و قابل باورتر میسازد.
آنتاگونیست اصلی داستان یعنی ریدلر، وظیفه ایجاد این کشمش را بر عهده میگیرد. شخصیتی که با بازی خوب «Paul Dano» توانسته کفه ترازو را به خوبی هماهنگ و مساوی با بتمن قرار دهد. او و پنگوئن داستان ضمن داشتن اسکرین تایم کم به نسبت زمان طولانی فیلم، عملکرد درخشان و چشمگیری را از خود به نمایش میگذارند. چنین نمایشی قطعا عطش تماشاگران را برای قسمتهای بعدی این مجموعه بیش از پیش خواهد کرد.
ویلینها تنها بازیگران خوب داستان نیستند. شخصیت جیمز گوردون نیز با بازی «Jeffery Wright» عملکردی فراتر از حد انتظار را از خود نشان میدهد. برخلاف سابق، فعالیتهای او در روشن و خاموش کردن «Bat-signal» خلاصه نمیشود. جیمز گوردون این بار نقشی اساسی را در اعتماد متقابل پلیس و بتمن بر عهده دارد. شخصیت او با حساسیتهای به موقع و بازی مناسب جفری رایت، به طرزی زیرکانه و زیرپوستی خود را از همان ابتدای فیلم و مقابل دوربین، ثابت میکند. صد حیف که تمامی شخصیتهای فرعی داستان، نتوانستند نمایشی به خودی جیمز گوردون در فیلم از خود نشان دهند.
برخلاف نمونههای ذکر شده و حتی ذکر نشده، تمامی شخصیتهای این فیلم در رساندن توقعات بینندگان به مرحله مورد نیاز موفق عمل نمیکنند. یکی از بارزترین اشکالات در شخصیتپردازی فیلم، کارکتر کتوومن و رابطه او با بتمن است. شیمی بین این دو شخصیت به سطحیترین شکل ممکن در فیلمنامه و کالبد اثر نمود پیدا میکند. هیچ انگیزه، دلیل و هدف مشخصی از این رابطه در میان نبوده و وجود آن صرفا در ایجاد یک سکانس خداحافظی دراماتیک خلاصه میشود. نقطه شروع و پایان این رابطه قابل تشخیص نیست و داستان در صورت نبود چنین رابطه عاشقانه سادهای در بستر خود، میتوانست به شکل روانتری به انجام وظایفش در پیشبرد داستان بپردازد. شخصیت کتوومن نیز به شکل مستقل و خارج از رابطه با بتمن، کمک زیادی به فیلم نمیکند و چه از نظر بازیگری و چه پرداخت شخصیت، در جلب توجه طرفداران ناکام میماند. شخصیت و خط داستانی او تا پایان فیلم صرفا به شکل ابزاری یک بار مصرف برای به حرکت درآوردن داستان توسط مت ریوز، استفاده شده و به همان شکل باقی میماند. از جایی که خراب کردن و حذف این رابطه در قسمتهای بعدی بسیار آسانتر از درست کردن و ویرایش آن برای مخاطبین است، مت ریوز با پاک کردن فیلم بعدی از چنین رابطه مصنوعی و خشکی، میتواند لطف بزرگی در حق خود و فیلم آیندهاش کرده باشد.
هرچند میتوان رابرت پتینسون (Robert Pattinson) را مقصر بخشی از این شکست در رابطه کتوومن و بتمن دانست. پتینسون انتخاب کاملا مناسبی برای دوران شروع بتمن بوده و چهره و شمایل او کاملا با فضای سرد و افسرده فیلم همخوانی دارد. اما مشکل جایی است که پتینسون برای بتمن بودن، عملکردی معمولی را از خود بروز میدهد. او همانقدر که در نمایش کشمکش درونی بروس وین موفق است، هنگام نشان دادن این دغدغه در کالبد بتمن، سردرگم و بلاتکلیف عمل میکند. احساسات او در سکانسهای اساسی پشت نقاب ضخیمش پنهان شده و در اکثر اوقات، موفق به عبور از آن نمیشود. پتینسون نیز مانند کارکتر خود یعنی بتمن، رویاهای بزرگی را در سینه حمل میکند اما هنوز به تجربه کافی برای محقق کردن آنها دست پیدا نکرده است. پاشنه آشیل این نقشآفرینی خوب و قابل قبول این است که پتینسون در خلق یک بروس وین سیاه و سردرگم، به مراتب موفقتر از ساخت بتمن عمل میکند؛ بتمنی که شاید در اعماق صدای بم و چشمان نافذش بیننده را جذب نکند؛ اما نشانههای فراوانی از یک بتمن خوب و دقیق را مقابل چشمان ما به خط کرده و تماشاگران را برای رفع مشکلات خود در آینده، امیدوار میکند.
فیلمنامه بتمن، اثری است که ضمن وجود ایراداتی کوچک و گاهی بزرگ، توانسته انسجام خود را برای بیان وقایع، حفظ کند. شخصیتپردازیها گاها بدون توجه خاصی در گستره وسیع داستان رها میشوند و برخورد و تلاقی اتفاقات در دنیای فیلم، در موارد اندکی برای بینندگان توضیح داده نمیشود. نکات ریزی در داستان وجود دارد که میتوان آنها را نمونههای کوچکی از نابالغ بودن فیلمنامه به حساب آورد و یا به استفاده شدید از عنصر تصادف ربط داد؛ مانند حل شدن معمای نهایی ریدلر درست قبل از به وقوع پیوستن آن و یا موارد این چنینی، اما متن این فیلم در تصویر نهایی عملکردی خوب و جذاب را از خود نشان داده و سرنخهای زیادی برای بینندگان درباره نسخههای بعدی قرار میدهد.
کارگردانی فیلم نیز درست مانند فیلمنامه آن، از خود پتانسیلهای زیادی نشان داده و در عین حال در رسیدن به کمال موفق ظاهر نمیشود. ساخت و پرورش یک گاتهام تیره، فاسد و درندهخو چیزی است که کمتر در مدیوم سینما شاهد آن بودهایم و مت ریوز با نگاهی دقیق به دنیای کمیک و همچنین الهاماتی آشکار از برخی آثار بزرگ سینمایی، در خلق این شهر کاملا سربلند و پیروز ظاهر میشود. فساد گاتهام تنها در لوکیشنهای کمنور و فضاهای تنگ خلاصه نمیشود. سیاهیهای این شهر به خوبی در عمق شخصیتها نفوذ کرده و تک تک آنان را، از ماموران پلیس تا شهروندان عادی و خرده خلافکاران، تحت شعاع قرار میدهد. دوربین و تدوین فیلم تاثیر بزرگ و مناسبی در محصول نهایی گذاشته و با دانش نسبت به اینکه قرار است چه پیام یا هدفی را در پایان فیلم برای بینندگان نمایش دهد، به یکی از ارکانهای مهم در موفقیت مت ریوز تبدیل میشود. ریوز در مقام کارگردان و نویسنده این اثر، توانسته تا فضایی ثابت را برای کارگردانی خود انتخاب کند و قدم اول را برای رسیدن به فرمی واحد در یک دنیای اقتباسی از کمیکهای بتمن، استوار و محکم بردارد.
بنمایه اصلی این قسمت از مجموعههای بزرگ بتمن، جنگ درونی وی با خود است و تلاش او برای انکار شباهتی که میان بتمن و دیگر یاغیان است، یکی از اصلیترین چالشهای فیلم را رقم میزند. ریدلر خودش را موش کوچکی میداند که برای ایجاد خرابیهای بزرگ، به بالهایی قدرتمند نیاز دارد و اینگونه بتمن را شایسته کمک به خویش میداند. در سوی دیگر داستان نیز بتمن ناخواسته به اجرای این نقش پرداخته و خودش را در جبهه ریدلر قرار میدهد.
چنین طرحی بدون شک میتواند جذابیتهای خاص و جدیدی را به این مجموعه تزریق کند؛ اما صد حیف که چنین ایدهای، هیچگاه به لایههای زیرین فیلم نفوذ نمیکند. فیلم قصد دارد تا شباهت ریدلر و بتمن را به صورت حفرهای بزرگ در ذهن بتمن نشان دهد و در مسیر این هدف، اقدام به حفر چالهای کوچک و کمعمق کرده و سپس خود و تماشاچیان را در بارش شخصیت و معما، سرگرم میکند. تمرکز اصلی فیلم معطوف به جدال بین ریدلر و بتمن شده و به شکلی ناخودآگاه، قدرت خود را برای پردازش مشکلات درونی بتمن، فراموش میکند. هرچند که انفجارهای متعدد و در خطر افتادن جان مردم بیگناه همیشه برای طرفداران لذتبخش است، اما دیدن تقلای بروس وین در جنگ یک نفره با خود و گذشتهاش میتوانست عنصر بسیار جدیدتری را به داستان وارد کرده و نام خود را از این زاویه نیز به عنوان یک اقتباس خاص از شوالیه سیاه گاتهام، ثبت کند.
شاید ریوز تصمیم گرفته تا این مسئله را در قسمتهای بعدی مطرح کند، شاید قرار است چنین ایده جذابی آرام آرام به مرحله پخت رسیده و خود را نشان دهد. ممکن است ریوز برای بروز این ویژگی شخصیتی از بتمن، به انتظار بهترین سلاح خود یعنی جوکر نشسته باشد. کاملا بدیهی است که رقابت بین ریدلر و بتمن به هر جایگاه و مرتبه والایی که رسد، باز هم مقابل جدال جنونآمیز خفاش و دلقک کاملا دست و پا بسته نشان میدهد. حتی این احتمال وجود دارد که در فیلمهای بعدی، تمامی این مقدمات و آمادهسازیها به تاریخ پیوسته و ریوز داستان جدیدی را برای بینندگان خود باز کند. در هر صورت، این فیلم در بزرگ و کامل کردن این مسئله، عملکرد موفقیتآمیزی از خود نشان نمیدهد.
فیلم در مراحل پایانی، پایههای دنباله خود را استوار بنا میکند. ورود کادوپیچ شده و به موقع جوکر و شروع رابطه او با ریدلر به تنهایی برای تزریق هیجان به طرفداران کافی است. همچنین یک رابطه و شیمی مناسب بین پنگوئن و ریدلر، کمترین چیزی است که طرفداران دنیای کامیک بتمن از این فیلم انتظار دارند. تماشای یک بتمن پختهتر که به دنبال فسادزدایی از شهری است که حال پنگوئن به خلافکار بزرگ آن تبدیل شده است. شهری که دیگر مملو از دیوانههای نابغهای است که با بمب، سلاح و مرگ به استقبال مردم همیشه قربانی گاتهام میروند. چه کسی میتواند چشم به روی چنین منظره زیبا و جذابی ببندد؟
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114