دیری است که نظریه جهانهای موازی تبدیل به یک موضوع برجسته در آثار هنری گشته است. موضوعی که جدای از جذابیت شدیدش، آنطور که ظاهرش نشان میدهد، بیخطر نیست و رفتن به سمت آن، ممکن است عواقب بدی برای یک فیلم داشته باشد.
با گیمینگرویتی در نقد و بررسی این فیلم، همراه باشید.
«همه چیز، همه جا، همه با هم» درباره زندگی ساده اما پرتنش زنی میانسال به نام (Evelyn) است که تمامی دغدغه و زندگی خود را معطوف به کسب و کار کوچک خود و پرداخت مالیات کرده است. اتفاقی عجیب، مسیر زندگی او را تغییر داده و این شخصیت را وارد دنیاهای موازی متفاوت میکند. جهانهایی با احتمالات بیپایان؛ جهانهایی که همه آنها دشمنی مشترک دارند و شکست دادن این دشمن، بر عهده اِولین است.
داستان فیلم در بیست دقیقه ابتدایی تماشاگر را مجذوب خود کرده و شروع سریع و ناگهانی آن، بیننده را برای تماشای ادامه این داستان میخکوب میکند؛ هرچند که این ویژگی رفته رفته و با پیشرفت و گسست بستر داستانی فیلم، ضعیف و ضعیفتر میشود، تا جایی که بعد از پایان فیلم، دیگر خبری از آن حس خوب و کنجکاوی ابتدای فیلم وجود ندارد.
«همه چیز» فیلمی جذاب و رنگارنگ است که به معنای واقعی، تلاش میکند تا همه چیز باشد. فیلم ترسی از تبدیل شدن به یک اثر پارودی ندارد و در عین حال، بر ارائه نصیحتهای فلسفی و پند و اندرزهای مختلف درباره زندگی اصرار میورزد. داستان فیلم در کشاکش این دگردیسیها، جوهره اصلی خود را فراموش میکند و اینگونه سبب میشود تا اثری که میتوانست از جهات بیشماری یک فیلم تازه نفس و احیاکننده به شمار بیاید، با بالا رفتن تیتراژ در چشم و ذهن بیننده مرده و در بهترین حالت خود، به خاطرات بپیوندد.
ابتداییترین مشکل فیلم، شروع سریع آن است. فیلم رابطه (Evelyn) و خانوادهاش را به سادهترین روش ممکن برای بینندگان به نمایش گذاشته و بیمقدمه، به سراغ مامور مالیات میرود. مامور مالیات که تا انتهای فیلم خود را به عنوان شخصیتی ثابت و مهم معرفی میکند، از نعمت وجود یک معرفی خوب و کامل بیبهره است. «همه چیز» قصد دارد تا از او هیبتی ترسناک خلق کرده و بینندگان را با چنین هجوی، تحت تاثیر قرار دهد؛ ولی صد حیف که عجله فیلم برای رسیدن به سکانسهای اکشن و تلپورت میان دنیاهای مختلف، پتانسیل مامور مالیات را تماما از بین برده است. عجول بودن فیلمنامه فیلم تیغ دو لبهای است که علاوه بر مامور مالیات، ضربههای زیادی بر شخصیت اِولین، تعریف منطق و توضیحات علمی فیلم برای شخصیتها و بینندگان و چند بخش دیگر نیز وارد کرده است.
«همه چیز» در کنار ایراداتش، اثری سرگرمکننده است. فیلم با توجه به زمان صد و چهل دقیقهای خود، ریتمی سریع و سرحال دارد و این سرعت، در مواقع زیادی به کمک فیلمنامه آمده و باعث دیده نشدن برخی از ایرادات میشود. بیننده دیگر فرصتی برای فکر کردن درباره منطق دنیاهای موازی ندارد، زمانی برای کنکاش ذهنی در روابط میان برخی از شخصیتها وجود نداشته و بدین شکل وقایع یک سوم پایانی فیلم، بدون درگیر کردن ذهن بیننده، موفق به خلق تجربهای دلنشین و جذاب میشود.
از ماتریکس و استاروارز تا سوپرمن و راتاتویی؛ دنیای این اثر پر از رفرنسهای متفاوت، پارودیهای نمادین و طعنهآمیز و هجو آثار مختلف دنیای سینما است. موقعیتهای کمدی و سکانسهای مبارزه، دو قطب اصلی فیلمنامه این اثر را تشکیل میدهد و بخش زیادی از اسکرینتایم فیلم، به پرداخت سکانسهای کمدی-اکشن میپردازد. جهانهای موازی در این فیلم صرفا به بهانهای برای خلق سکانسهایی اکشن، خندهدار و در عین حال مضحک تبدیل شده است که این نوع استفاده در جای خود، خلاقیتی جدید و قابل ستایش به شمار میرود.
با پیشروی در دنیای فیلم، هویت حقیقی شخصیتهای اصلی داستان آرام آرام برای بیننده آشکار میشود و این مهم، بزرگترین تاثیر خود را روی شخصیت همسر یعنی (Waymond) خواهد داشت. ویموند با پیچش و پتانسیلی که از ابتدای داستان از خود نشان میدهد، تبدیل شدنش به یک فرد معروف و موفق در آینده را برای تماشاگران باور پذیر میکند. ویموند در ادامه داستان، تبدیل به محرک اصلی برای تغییر دید همسر خود اِولین نسبت به دنیای اطراف شده و به سادگی هرچه تمامتر، خود را به عنوان بهترین و باورپذیرترین شخصیت این داستان، معرفی میکند. این مسئله درباره دیگر شخصیتهای فیلم به روشهای متفاوتی خود را بروز میدهد، اما هیچکدام به جذابیت و گیرایی ویموند نخواهند بود، به طوری که در نهایت و با پایان داستان، او در بیان ویژگیهای شخصیت خود از اِولین نیز پیشی میگیرد.
کارگردانی این اثر، با توجه به موضوع و تلاشش برای همه چیز بودن، کاری سخت و طاقتفرسا به شمار میآید. کنار هم چیدن مبارزات و داستان طنازانه فیلم، به خوبی انجام میگیرد و فیلم در پرش از سبکی به سبک دیگر تا حد زیادی موفق ظاهر میشود. تغییرات قاببندی، دگرگون شدن پالت رنگی و فضاسازی سکانسهای مختلف توانسته تا حد زیادی این تغییرات را برای بینندگان ملموس جلوه دهد. از سمتی دیگر، مونتاژ این اثر نتوانسته به اندازه بخشها و ویژگیهای خوبش، نتیجه خوبی را از خود نشان دهد. سکانسهای اکشن، به ویژه در ابتدای فیلم، با کاتهای بیمورد و زاویهبندیهای نه چندان جذاب، سرگیجه کوتاهی به تماشاگران هدیه میدهد. این ویژگی در سکانسپایانی اثر به کمک فیلمنامه آمده و با مونتاژ سریع، توانسته تا حد زیادی از نقد شدن منطق داستانی اثر در ذهن تماشاگر، جلوگیری کند.
سکانسهای پایانی فیلم تراوشات و بارش ذهنی کارگردان را به رخ میکشد، صد حیف که این تراوشت در دام خود اسیر شده و با اشتباهاتی نسبتا فاحش، از تاثیرگذاری آن میکاهد.
در مبارزات نهایی، برهمنمایی دنیاهی مختلف را شاهد هستیم و شخصیتهای اصلی و فرعی داستان، هر کدام به نوعی با خود حقیقی و عصاره درونی کارکترها مواجه میشوند. اِولین بعد از چهل سال زندگی، جوهره درونی همسر خود را کشف میکند و مامور مالیات با یک جمله ساده، متحول میشود. زنجیره اتفاقات در سی دقیقه پایانی فیلم به حدی سریع و دیالوگمحور پیش میروند که ناخواسته سبب ایجاد حاشیه و تله در داستان میشوند. داستان در ابتدا هیچ ردپایی از روحیات مامور مالیات قرار نمیدهد و این مهم را فدای سکانسهای اکشن و گاه شوخیهای بیمزه خود میکند؛ این مسئله در انتها از رشد و تحول صحیح این شخصیت جلوگیری کرده و اجازه همزادپنداری بیننده با او را نمیدهد. این مشکل کم و بیش در دیگر شخصیتهای داستان نیز نمود پیدا کرده و به غیر از شخصیت ویموند، تمامی آنان را با حفرههایی گاه ریز و گاها درشت، به سمت پایان فیلم قدم میگذارند.
نکته بعدی در پایان فیلم، تکیه شدید آن بر دیالوگ و مکالمه بین شخصیتها است. دیالوگ محور بودن به خودی خود نکتهای بد و منفی به شمار نمیرود؛ اما زمانی که فیلم بیش از نیمی از زمان خود را صرف سکانسهای کمدی اسلپاستیک کرده و به پرداخت شوخیهای میانجهانی خود میپردازد، این نوع از بیان نمیتواند روش مناسبی برای ارائه محتوا و به پایان رساندن آن در داستان باشد. سرعت بالای روایت نیز که در طول داستان مفید بوده، در این مرحله بلای جان اثر میشود. روایت سریع از تاثیرپذیری دیالوگها کاسته و همچنین تکرار چند باره گرهگشایی در داستان، شیره جان محتوا را از این اثر بیرون میکشد و بدین شکل داستانی که میتوانست پایانی به شدت به یاد ماندنی و جذاب را رقم بزند، یک روز پس از بالا رفتن تیتراژ پایانی، از ذهن تماشاچیان نیز رخت بر بسته و به تاریخ میپیوندد.
این فیلم را باید به محض خروج از تنور و هنگام داغ بودنش مشاهده کرد و دیگر هیچگاه به جزئیات آن فکر هم نکرد؛ «همه چیز» فیلمی سرگرمکننده است و مانند بسیاری از فیلمهای سرگرمکننده دیگر، بعد از اتمام سرگرمی، دیگر جذابیتی برای بینندگان ندارد. تمامی پیامهای به اصطلاح انساندوستانه فیلم در شلوغی دعوای مولتیورسی و شوخیهای گاه بامزه و گاه لوس، گم میشود. تمامی ویژگیهای ذکر شده از این اثر، میتوانست به خلق انیمیشنی سینمایی و به شدت جذاب و خاص منجر شود. قطعا مشاهده چنین سبکی از فانتزی در دنیای جادویی انیمیشنها، جذابیتی مضاعف به آن میبخشید. هرچند که برای انیمیشن بودن هم، باید مقداری بیشتر به داستان توجه کرد و از شوخیهای بیهوده و بیهدف دور ماند. اتفاقی که متاسفانه برای این فیلم رخ نداد.
این فیلم در مواردی به شدت چشمگیر و قابل ستایش عمل کرده و در سمتی دیگر، اشکالاتی بس احمقانه و غیرقابل انکار را در دل اجزای مهم خود پنهان میکند. تعداد زیادی از این مشکلات آگاهانه و در ازای وجود سکانسهایی دیگر در فیلم ایجاد شدهاند. به تعبیری دیگر میتوان گفت که این فیلم روح والایی دارد و میتوانست با این روح به مراتب بالایی از عرفان در سینما دست پیدا کرده و یا حداقل برای رسیدن به آنها تلاش کند؛ حال پاسخ اثر به این عرفان چیست؟ فیلم روح خود را به شیطان (بخوانید گیشه) فروخته و در ازای سرگرم کردن تعداد بیشتری از بینندگان، استعداد خود را در جوانی عقیم میسازد.
حال تشخیص این نکته که چنین معاملهای برای فیلم موفقیتآمیز بوده و یا خیر، بر عهده شما مخاطبین و بینندگان فیلم خواهد بود.
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114