«به قلم مازیار بهار»
تفنگ چخوف درحالی که نه خود من و نه خیلیهای دیگر با آن موافقند، قاعدهای است به این صورت که :« اگر تفنگی درون داستان وجود دارد، برای این است که در قسمتی از داستان شلیک بشود؛ اگر شلیکی در کار نیست، تفنگی هم در کار نیست.» هاتلاین میامی کلی خشونت دارد و در ظاهر با تز «گور بابای تفنگ چخوف» شما را گمراه میکند که واقعا خشونتی که درون بازی است بی هدف و بی دلیل است، اما در داخل منتظر شماست که بپرسید چرا؟ این تفنگ درون بازی چه میکند؟ کجا قرار است شلیک شود؟ آیا همه چیز تقصیر ناسیونال سوسیالیستهای آمریکایی است؟ آیا دلیلی عمیقتر از این باعث میشود انسانها کشته شوند؟ اگر به این سوالها رسیدهاید، خوشحالم؛ شما نکتهی کلی بازی را متوجه شدهاید.
نکته : در ادامه به اسپویل کردن کل داستان بازی، سپس به بررسی آن میپردازیم. درنتیجه اگر هنوز بازی را انجام ندادهاید، به تجربهی شما آسیب وارد میشود. همچنین داستان بازی غیرخطی تعریف میشود، پس انتظار نداشته باشید بتوانیم به ترتیب بازیها آن را شرح دهیم.
داستان بازی
توضیح دادن داستان هاتلاین، نیازمند قلم و خودکار برای یادداشت کردن تاریخ وقایع و هر سکانس است. در دنیای بازی، روسیه پیروز جنگ سرد شده و بجای آمریکا، نقش ابرقدرت جهانی را بازی میکند و حالا برای گرفتن آمریکا به جزایر هاوایی حمله میکند. از اینجا، داستان بازی شروع میشود:
جنگهای جزیره (هفدهم مارچ ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۶)
اولین سکانس بازی از نظر تاریخ وقایع، که در حقیقت در بازی دوم قرار دارد، Ambush، در هفدهم مارچ اتفاق میافتد. روسیه به آمریکا حمله کرده و آمریکا در جواب، سربازان خود را راهی هاوایی میکند. گروهی از سربازان که Ghost Wolves نام دارند به رهبری Beard، توسط شخصی به اسم Colonel رهبری میشوند. سه عضو دیگر این گروه، Barnes، Daniels، و Jacket (پروتاگونیست بازی اول) هستند. در این سکانس، Evan Wright برای ثبت وقایع جنگ، از شما و ژکت عکسی میگیرد و شما برای کشتن روسیها راهی میشوید. اگر به ابتدای سکانس دقت کنید، The Fans (شخصیتهای اصلی بازی دوم) را نیز در گوشهی قرارگاه میبینید که توانایی جنگی آنها را توضیح میدهد.
سکانس سوم، Casualties، یکی از مهمترین سکانسهای بازی است، چون مهمترین اتفاقهای بازی در این سکانس وقوع مییابد. در ابتدای این سکانس، کلنل با ماسکBrandon سخنرانیای به شما میدهد و میگوید کشتن در غریزهی انسانهاست و غیرقابل اجتناب است. همچنین میتوانید نشان و سمبل گروه۵۰ Blessings را هم در این سکانس مشاهده کنید. بعد از اینکه با Beard روسیها را میکشید، Barnes و Jacket برای خارج شدن از ساختمان به آسانسورها مراجعه میکنند که از قبل بمبگذاری شده، و نتیجه در مرگ Barnes و جراحت Jacket دارد. Beard ژکت را نجات میدهد و عکسی کهEvan از آنها گرفت را به او میدهد و میگوید به یاد او باشد. ژکت از او تشکر میکند و Beard عبارت It’s on the house را به او میگوید که بعدا در بازی اول، در توهمات ژکت ظاهر میشوند.
بمب گذاری سانفرانسیسکو و شعار Never Again Another San Francisco (سال ۱۹۸۶)
همانطور که گفتیم، سکانس Casualties یکی از مهمترین سکانسهای بازی است. در انتهای این سکانس، Beard از ژکت کپی عکسشان در هاوایی را میخواهد و بعد تماسش را با ژکت به انتظار میگذارد چون بیرون مغازهاش خبرهایی است. Beard از مغازه بیرون میرود و با بمبگذاری روسیه روبرو میشود که باعث نابودی سان فرانسیسکو و Beard شده و تأثیر زیادی بر بازی میگذارد. نابودی سان فرانسیسکو در ابتدا هیزم سوخت گروه ۵۰ Blessings به عنوان یک گروه راست افراطی را آتش میزند و سپس بر ژکت تأثیر زیادی میگذارد؛ چون در بازی اول هنگامی که ژکت در کماست، همواره درحال دیدن توهمی گنگ از Beard است که عبارت It’s on the house را تکرار میکند.
سال ۱۹۸۹ و آغاز رسمی تشکیلات ۵۰ Blessings
اول راجع به گروه ۵۰ Blessings بدانیم که گروهی راستافراطی، ناسیونال سوسیالیست و وطنپرست هستند (بیشتر راجع به این گروه در انتها توضیح میدهیم)؛ میدانیم توسط کلنلی به وجود آمده است (احتمالا همان Colonel خودمان) و هدفش در ظاهر پاکسازی آمریکا از روسیها و درکل افراد غیرآمریکایی است. اولین عملیات که برای این سازمان اتفاق میافتد توسط Richter (یکی از شخصیتهای اصلی بازی دوم، و اوپراتورهای سازمان) است. در سکانس First Blood در دوم آپریل ۱۹۸۹٫ دومین عملیات، با ژکت در سوم ایپریل در سکانس اول بازی اول اتفاق میافتد.
در همین سال Jake (شخص دیگری که با تماس تلفنی به اوپراتور این سازمان تبدیل میشود) نیز وارد ۵۰B میشود، چند عملیات را برای آنها انجام میدهد و در حقیقت هدفش پاک کردن روسیها و غیرآمریکاییها از آمریکاست. او حتی جلوتر میرود و به سازمان میگوید حاضر است این کارها را ادامه دهد اگر آنها به عنوان یک گروه Patriot به کشتار روسیها ادامه دهند؛ البته Jake در همین سال هم میمیرد. قابل توجه است که شخصیت Jake دو پایان دارد: یکی مرگ توسط عوامل ۵۰ Blessings و دیگری مرگ توسط روسیها که دومی Canon است، چون جنازهاش در بازی اول در ساختمانی روسی قابل مشاهده بود.
همچنین در سال ۱۹۸۹ سازمان وقتی استفادهاش را از ژکت میکند، دستور قتلش را به Richter میدهد و Richter نیز دوست دختر ژکت را به قتل رسانده و به ژکت شلیک میکند که منجر به مرگ او نشده اما او را با جراحتی که پایان در کما دارد تنها میگذارد.
همه چیز تا اینجای بازی تا سکانس Trauma، در حقیقت توهمهای ژکت از اتفاقاتی است که قبلا افتاده؛ برای همین هرچه به Trauma نزدیکتر میشویم، Glitchها و ارورهای بیشتری در تصاویر یا دنیای بازی میبینیم. همچنین توهمی از شخصیت Beard را تقریبا در انتهای هر سکانس مشاهده میکنیم که بخاطر تأثیر زیاد این شخصیت بر ژکت است. در سکانس Trauma از بیمارستان فرار میکنید و وارد دپارتمان پلیس میشوید و بعد قتل همه—برای پیدا کردن اطلاعات مورد نیازتان برای گرفتن انتقام و تمام کردن کار روسیها—با Richter مواجه میشوید که توضیح میدهد سازمان دستور قتل او را داده و او بیگناه است. اینجا شما دو انتخاب دارید: او را زنده بگذارید یا بکشید. البته انتخاب اول Canon است چون Richter در انتهای بازی دوم زنده است.
جولای ۱۹۸۹، آخرین سکانس بازی اول در ساختمان مافیای روس اتفاق میافتد. وارد میشوید و The Boss، The Father (آنتاگونیستهای بازی اول، رئیس مافیای روسی) و افرادشان را میکشید و عکسی که با Beard در بازی دوم گرفته بودید را از بالکن به بیرون میاندازید و پلیسها شما را دستگیر میکنند. بازی اول یک پایان مخفی نیز دارد که با Biker (یکی از شخصیتهای اصلی بازی اول، که در بازی دوم هم حضور دارد) رمز کامپیوتر موجود در Call Center را پیدا میکنید و اطلاعات تماس گیرندهها را بدست میآورید و البته پایان در این دارد که این گروه ۵۰ Blessings—یک گروه آلتراناسیونالیست است و هدفش بیرون کردن Russo-Americans از آمریکاست. در نظر داریم که این پایان Canon نیست، چون در بازی دوم در قسمت The Bar Of The Broken Heroes بایکر به Evans میگوید رمز کامپیوتر را هیچگاه پیدا نکرده است.
سال ۱۹۹۰ و شورش زندان
در این سال، ۵۰ Blessings به سراغ Richter میرود و برای کشتن او، شورشی در زندان تدارک میبیند و قاتلی اجیر میکند. اما Richter جان سالم به در میبرد و به هاوایی فرار کرده و تا آخر بازی همانجا میماند. مادرش نیز بعدا به او اضافه میشود اما نه تا وقتی که Evans اراده به نوشتن کتاب میکند. نیکو است که ذکر کنیم تمامی سکانسهای Richter درحقیقت چیزی است که Richter برای Evans تعریف میکند و راوی اتفاقهای بازی در این قسمت Richter است.
بازی دوم و تأثیرات ژکت بر جامعهی متزلزل مرسم در بازی
بازی دوم در ظاهر توضیحی از نتایج فاجعهبار اعمال ژکت بر آمریکاست؛ پایانی بر گروه ۵۰ Blessings و اعتراض به موضوعاتی خاص. برای توضیح داستان قسمت دوم، به داستان هر شخصیت بسنده میکنیم تا زیاد بین پاراگرافها گیر نکنیم:
The Fans: تندیس اعمال ژکت در بازی The Fans هستند. این گروه متشکل از Tony، Alex ،Ash Corey و Mark است؛ همین کسانی که در جنگ نیز بودند. تقریبا در تمامی سکانسهای The Fans، مقایسهای با ژکت وجود دارد و اشاره به این دارد که هر چند اعمال ژکت شاید در مقیاس بسیار کوچکی قابل توجیه بودند، اما اعمال The Fans به هیچ وجه قابل کوچکترین دفاعی نیست. این گروه، از ژکت قهرمان میسازند، آرزو دارند در ۵۰ Blessings باشند و برای بیحوصلگی آدم میکشند؛ دقیقا برعکس همه چیز با ژکت. برای مثال، در سکانسی از بازی اول، شما گروهی روسی را میکشید و زنی که آنها احتمالا آزار میدادند و قرار بود بکشند را نجات میدهید. حال در بازی دوم شما به ساختمانی حمله میکنید و تمام دوستان خواهر یکی دیگر از دوستانتان را میکشید و میخواهید او را به زور از آنجا بکشید بیرون. در اینجا مقایسهای با ژکت صورت میگیرد و پلیر باید تفاوت بین این دو را بداند. باری، پایان The Fans در سکانس Death Wish است که وارد ساختمان The Son میشوند و توسط The Son کشته. در آخر همین سکانس جنازهی The Son نیز مشهود است. تنها کسی که از این حادثه جان سالم به در میبرد Tony است که توسط Manny Pardo کشته میشود.
Evan Wright: شخصیتی که نویسندهی داستان است. او کتابی را دربارهی قتلهای میامی مینویسد و تقریبا همه چیز را کاور میکند. او احتمالا با کمک قانونی و غیرقانونی و حتی کمک مستقیم از خود ۵۰ Blessings، در حال روایت این وقایع است. ایوان با Richter تماس میگیرد و داستان او را مینویسد و برای مادرش بلیطی برای هاوایی میگیرد که تا آخر بازی آنجا با پسرش میماند.
The Son: مجسمهی اعمال ناتمام پدرش، برای راضی کردن روح او و عقدههای خودش مافیای کلمبیایی را نابود کرده و از آنها دزدی میکند. در سکانس مهم این شخصیت Apocalypse، با نئشه شدن با قرص، بخشی از افراد خودش را میکشد و سپس به قتل The Fans میپردازد و بعد از کشتن تمامی آنها، از پشتبام به پایین میافتد (بیشتر مرگی اتفاقی است تا خودکشی).
Manny Pardo: پلیس فاسدی که در حسادت به The Fans دست به کشتن مردم میزند و آرزو دارد نام مستعارش یعنی Miami Mutilator هم مثل The Fans و ژکت به روی زبانها بیفتد. پس انواع توطئه را علیه The Fans میچیند و در سکانس Death Wish تونی را به قتل میرساند تا پایانی بگذارد بر گروه The Fans. Manny در سکانسهای دیگری درگیریهای عصبی نیز دارد که تصوراتش از دستگیر شدن، کشته شدن و … را شامل میشود که هیچ کدام اتفاق نمیافتند چون تا آخر بازی زنده است و زیر سایهی بیماری روانیاش زجر میکشد.
Martin Brown: بازیگر فیلمهای مختلف. او، نه تنها ژکت را یک قهرمان نمیداند، بلکه در بعضی نقاط بازی فکر میکند مثل ژکت تماسهایی دریافت کرده که او را وادار به کارهایی میکنند که البته این افکار فقط برای توجیه کردن اعمال خودش است. او توسط دوست دخترش به قتل میرسد و در فیلمبرداری اصلی هم میمیرد. چند تئوری دربارهی یکی بودن او با Manny Pardo وجود دارد که اصلا دور از ذهن نیست، چون Martin Brown هیچ حضوری در واقعیت جاری ندارد و فقط در تصورات خودش زندگی میکند.
The Henchman: دست راست The Son که از مافیا بازنشسته میشود اما دوست دخترش پولهای او را میدزدد و با نامهای از او خداحافظی میکند. در سکانسی با Henchman به تعمیرگاهی حمله میکنید که The Fans ماشینشان را به آنجا برده بودند؛ The Fans هم بعد از باخبر شدن از ماجرا در سکانس Execution به ساختمانی که Henchman در آنجاست حمله میکنند و همه را میکشند که به قتل Henchman نیز ختم میشود. راستی، در ابتدای سکانس Execution وقتی Henchman به دوست دخترش زنگ میزند، عبارت You’ve reached the wrong number تکرار میشود.
پایان داستان بازی و آمریکا
تیر خلاص HM در ۲۸ دسامبر ۱۹۹۱ زده میشود. در این روز، Richter و مادرش نشستهاند و تلویزیون تماشا میکنند که ناگهان با دیالوگهایی بین Richard و Richter بازی از حالت آرامش خارج میشود و معلوم میشود یک کلنل آمریکایی (احتمالا همین Colonel خودمان) رئسای جمهور دو کشور را به قتل رسانده و اعلام کودتا کرده است. روسیه در پاسخ به این اتفاق آمریکا را با بمب هستهای نابود میکند و هر شخصیتی که در بازی بوده از بین میرود و شما میمانید و آهنگ You Are The Blood.
بررسی و تحلیل
هاتلاین میامی، در ظاهر با چند تم توجیه کردن، گناه، هدف، و غریزه روبهروست و از هر موضوع، در قسمتی از بازی سکانسی را مشاهده میکنید. توجیه؛ سنگینترین و بارزترین موضوع بازی است. ژکت چگونه قتلهایی که کرده است را توجیه میکند؟ آیا اینکه در جنگ جانباز شده کافی است؟ آیا دلایلی مهمتر از این وجود دارد؟ چرا Manny Pardo برای توجیه کردن قتلهایش تصور میکند با یک گروه فیلمبرداری است؟ آیا این کار واقعا اعمالش را برای خودش از نظر اخلاقی توجیه میکند؟ Martin Brown برای توجیه کردن اعمالش تصور میکند که از سمت گروهی تماس دریافت میکند و این کاملا وابسته به این است که اعمال ژکت توجیه شده باشند؛ و همه چیز بر میکرذذ به Jacket. آیا کارهایش قابل توضیح است؟ آیا بخاطر احساس گناهی که از مرگ Beard دارد روسیها را به قتل میرساند؟
همین گناه، تم مهم دیگر بازی است. ژکت از احساس گناهی که در قبال Beard دارد، خیلی زود با ۵۰ Blessings کنار میآید؛ درحالی که دیدیم Richter در ابتدا مقاومت کرد. احساس گناهی که The Son در قبال پدرش دارد، یکی از انگیزههای اصلیاش برای کشتن کلمبیایی هاست. Manny Pardo احساس گناه شدیدی در قبال قتلهایی که میکند دارد و از این رو رفتهرفته وضعیت روانیاش به تحلیل میرود و واقعیت را به سختی از تصوراتش تمییز میدهد و این احساس گناه با گفتن جملات I’m your son او را مورد شکنجه قرار میدهد.
تماس-قتل. هاتلاین میامی، جایی میان وجدان شما اتفاق میافتد. تماسی با شما گرفته شده، دستور قتل به شما داده شده و تصمیم با خود شماست. آیا حاضرید بازی را بازی کنید؟ و اگر حاضرید، باید اشتهای قتل رئسای خودتان را خوب راضی و سیر کنید، و این شامل کشتن انسانهای بیشماری برای اهداف پیشپا افتاده و احمقانه است. آیا حاضرید همهی اینها را برای Closure انجام دهید؟
بازی اول با شروعش، آهسته زوال انسانیت ژکت را به تصویر میکشد. ژکت هر از چند گاهی با Richard (وجدانش) روبرو میشود و ریچارد از او سوالهایی میپرسد. میپرسد چرا، چرا این کارها را میکنی؟ هدف تو چیست؟ میدانی اینجا کجاست؟ میدانی من که هستم؟ و قبل از اینکه شما به فکر جوابی برای آنها باشید به امان خدا رهایتان میکند تا بروید. اما شما بجای فکر کردن به سوالات، به قتل و کشتار ادامه میدهید.
با رسیدن به بخش Trauma، خبردار میشوید که هیچ کدام از افرادی که کشتهاید را در حقیقت به قتل نرساندهاید؛ یا بهتر است بگویم، “شما” به قتل نرساندهاید. بازی، اینجا با هوشمندی تمام، شما را در مقابل خودتان قرار میدهد و میخواهد به سوالی ساده جواب دهید. «آیا حالا که مطمئن شدم قتلهایی که کردم واقعی نبودهاند، آیا رفتار ناشایستم را توجیه میکند؟» و باز هم قبل از اینکه جوابی بدهید برای اینکه ثابت کند «نه» سکانس بعدی را میآورد که یکی از خونینترین سکانسهای بازی است؛ پاکسازی دپارتمان پر از پلیس.
بازیسازان با آگاهی از اینکه شما بالاخره دست به توجیه کردن خودتان میزنید، قسمت دوم را منتشر میکنند تا تأثیرات اعمال ژکت را بر آمریکا به تصویر بکشند و بگویند «درسته اعمال تو تأثیری بر دنیا نداشت، اما اعمال ژکت تقریبا باعث نابودی جامعهی آمریکا شد». این رویداد، از دیدگاه شخصیتهای مختلف بازی قابل بررسی است و از هر جا که نگاه کنیم، چیزی جز نابودی نمیبینیم.
قتلهای ژکت باعث انگیزهی گروهی Copycat شده که با اشتباه برداشت کردن اهداف او، سعی در تقلید کردن حرکاتش دارند و با الگوسازی از او و داشتن او به عنوان یک قهرمان، به قتل و کشتار دست میزنند. اینجا بازی با انتقاد از قهرمانسازی شخصیتهای منفی و بد، میگوید چرا افراد اهمیت زیادی به افرادی مثل تد باندی و John Wayne Gacy و سریالهایی مثل Dexter میدهند؟ چرا فرد بدی بودن محبوب است؟ و برای حرفش مصداق میآورد؛ گروهی از جوانان که اعمال Jacket را خفن و باحال میدانند و بدون هیچ قاعده و قانونی به قتل دست میزنند.
این تأثیرات فقط روی The Fans نیست. دیدیم Manny Pardo بخاطر نادیده گرفته شدن و الکی معروف شدن ژکت و The Fans دست به قتلهایی خشن میزد و تنها خواستهاش نابودی ژکت و The Fans بود. ژکت، باعث میشود خوی وحشی و حیوانی Manny Pardo که غذایش شهرت است، گرسنه و گرسنهتر شود تا نقطهای که قاتلی مثل او پدید بیاید. همچنین Martin Brown—شخصی که در گذشته فیلمهای عادی بازی میکرده—الان با حاشیههای ژکت از علاقهاش به قتل و کشتار حرف میزند و وقتی آدم میکشد احساس میکند دستوری است که به او دادهاند و باید انجامش دهد.
روی صحبت بازی اینجا با شماست؛ میخواهد شما را از خطرات یک عمل اشتباه باخبر کند و بگوید کارهایی که در قطبنمای اخلاقی بد حساب میشوند، نباید پرستش شوند و اگر بشوند، افرادی با اذهان مریض و تاریک وجود دارند که دست به قتل میزنند و الهامبخش افراد دیگری میشوند. این زنجیره هیچگاه پایان نمییابد مگر با نابودی همهی انسانهای یک سرزمین.
عامل دیگری که در بازی وجود دارد، یک وجدان آگاه، یعنی ریچارد است. در بازی اول، هر از گاهی ریچارد شما را در اوج کارهایتان نگاه میداشت و میپرسید تو که هستی؟ و … که شما، پلیر بازی را به خود آگاه کند؛ دیوار چهارم را بشکند و بتواند به شکلی احساس گناه شما را در ذهنتان فعال کند. ریچارد، هرچه در بازی اول به عنوان یک وجدان بود، در بازی دوم حکم عزرائیل را نیز بازی میکرد. در ابتدای بازی دوم—در صحنهای که شام آخر را تداعی میکند—تمام شخصیتها دور میز نشستهاند و همه مردهاند. ریچارد، سپس با بازگرداندن همهی آنها به بازی، داستانشان را تعریف میکند که شما را آگاه کند؛ آگاه از آگاهی خودش. حضور ریچارد در بازی دوم برابر است با حضور مرگ، چون ریچارد باعث آگاهی شخصیتها میشود و اگر شخصیتها اختیار داشته باشند اعمال بیرحمانه را انجام نمیدهند، چون برای آنها تبعات دارد.
طعنهی هاتلاین به بازیهای دیگر اینجاست که هرکاری که شخصیتها میکنند، با بدترین تبعات روبرو میشوند؛ جایی که در بازی GTA هرچه قتل بکنید، با مجازات خاصی روبرو نمیشوید، اما در هاتلاین از این خبرها نیست و کمترین مجازات هر عمل اشتباه مرگ است. بازی سعی دارد از این رو به شما هم بگوید که هیچ عملی بی عکسالعمل نیست و تغییری در شما ایجاد کند. تأکید بازی بر تبعات و نتایج اعمال، به جایی میرسد که ادعا میکند هرچه اعمال تاریکتر باشند، تبعاتش سنگینتر و تاجایی میرود که همه چیز را نابود میکند.
هاتلاین، قبیحترین و کریهترین عملی که ممکن است انسان انجام بدهد را رها کردن رشتهی انسانیت و تبدیل شدن به حیوان میداند؛ این تبدیل، با عمل کردن از روی غریزه همراه است. برای همین است که کلنل، ژکت، The Fans، Richter، Martin Brown و حتی خود Manny Pardo هنگام قتل ماسک به صورت میزنند؛ چون قتل را عملی حیوانی میداند و به راحتی هر شخصی که قتل را از روی غریزه انجام دهد، انسان نمیشناسد.
هاتلاین میامی ۲، خشونت موجود در وطنپرستی افراطی را با انگشت نشان میدهد و مسخره میکند. درحالی که در عمق، تشکیلات ۵۰ Blessings برای اهداف ناسیونال-سوسیالیستی به وجود نیامده و در حقیقت، برای سیر کردن شهوت حیوانی کلنل برای ریختن خون انسانها پایهگذاری شده. این را در سکانس Casualties مشاهده میکنیم که کلنل با سمبل ۵۰ Blessings از تمایلاتش برای قتل حرف میزند؛ یعنی سازمان قبل از بمبگذاری سان فرانسیسکو هم وجود داشته و حالا علنی شده چون دلیلی برای توجیه کردن کارهایشان دارند.
نحوهی توضیح داستان از طریق نوار کاستها، فقط یک انتخاب باکلاس نیست، بلکه اشاره و رفرنسی است به غریزهی شما. این خاطرات، از گذشتهها در ذهن شما بوده و HM کار جدیدی نمیکند، بلکه آنها را از گوشههای خاک خوردهی ذهنتان میکشاند بیرون، به خودتان نشان میدهد و منتظر است که متعجب شوید و بگویید «چرا این همه خشونت در این بازی است؟». به این تریتب بعدا قادرید با فکر بفهمید این همه خشونت در بازی نیست، بلکه در وجود خودتان است و شما با بازی کردن آن را تغذیه میکنید.
ضرورت وجود نابودی و ویرانی این است که انسان دیگر انسان نباشد؛ یعنی از خط قرمزی که بازی ترسیم میکند بگذرد و آن خط قرمز اجازه دادن به غریزهی حیوانی برای پرکردن جای اختیار انسانی است. هروقت این اتفاق افتاد، نابودی نزدیکتر میشود و هرلحظه به وقوع میپیوندد. در زمانی که همه خوشحال از نابودی The Fans و ژکت و در معنای سمبلیک، نابودی ۵۰ Blessings هستند، ناگهان کلنل اوضاع را با کودتا مشوش میکند که با نابودی آمریکا به پایان میرسد.
هاتلاین میامی، بازیای است که خشونت را به اعتراض میگیرد، خشونت بی دلیل در بازیهای مختلف را محکوم میکند، و سعی دارد شما را نیز از این خشونت زده کند. این بازی گاهی دچار شعارزدگی میشود و رنگی سیاسی به خود میگیرد اما در بطن و عمق، با ته رنگ نابودی تصویری را نقاشی میکند و بقیهاش را میگذارد به عهدهی شما که هدفشان از این کارها را بفهمید.
اعمال، تبعات دارند. هاتلاین میامی بازی مهمی است، چون جزو معدود عناوینی است که حاضر است به این واقعیت اعتراف کند. هاتلاین با شخصیت آگاهش، دیوار چهارم را میشکند و نقش وجدان شما را بازی میکند. تفنگی که روی دیوار بود، در انتهای بازی دوم شلیک میشود. این همه خشونت—بعد از شکست خوردن در آگاه کردن شما—دنیا را به پایان میرساند و همه چیز را به باد فنا میگیرد که جان سالم به در نبرند. همه برای اینکه شما نیز با خودتان برای لحظهای فکر کنید؛ فکر کنید این همه خشونت بیهدف در بازیها به چه دلیل وجود دارند؟ و شما چرا از آن لذت میبرید؟ آیا شما از آسیب رساندن به دیگران خوشتان میآید؟
Deprecated: پروندهٔ پوسته بدون comments.php از نگارش 3.0.0 که جایگزینی در دسترس نداردمنسوخ شده است. لطفاً یک قالب comments.php در پوستهٔ خود قرار دهید. in /home/gamingravity/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114