«قدرت زیاد، مسئولیت زیاد به همراه میآورد.»
احتمالا تاکنون این دیالوگ مشهور قهرمان محبوب دنیای کمیک به گوشتان خورده باشد. عبارتی برای توصیف شیوه و شخصیتی که یک قهرمان کلاسیک کمیک باید داشته باشد. اما وقتی درباره سولو لولینگ (Solo Leveling) و قهرمان این داستان صحبت میکنیم قضیه کمی متفاوت است. در جهان داستان «تکرو»، قدرت زیاد تاریکی زیادتری به همراه میآورد. و این پیچش ظریف در فلسفه قهرمان داستان است که مانهوای تکرو را به یک اثر منحصربهفرد در مدیوم خود تبدیل میکند. در ادامه با گیمینگرویتی همراه باشید تا بیشتر درباره این مانهوای جذاب برای شما صحبت کنم.
در ابتدا شاید این سوال به ذهن شما رسیده باشد که اصلا «مانهوا چیست؟»
مانهوا (Manhwa) کلمهای است که به داستانهای مصور کرهای اطلاق میشود. شاید متوجه شده باشید که این اصطلاح شباهت بسیاری به کلمه مانگا (Manga) دارد. اصطلاحات مانگا و مانهوا هر دو برای اشاره به مدیوم داستانهای مصور به کار گرفته میشوند اما تفاوتهای آشکاری با یکدیگر دارند. مانگا داستان مصوری است که به زبان ژاپنی نوشته شده و در ژاپن نیز منتشر میشود. مانگاها معمولا توسط یک نویسنده که توانایی طراحی هنری نیز دارد (مانگاکا / Mangaka) ایجاد میشوند، اما بسیاری از مانگاها نیز وجود دارند که توسط یک نویسنده و در کنار یک طراح هنری مجزا به وجود میآیند. مانگاها به صورت سیاه و سفید طراحی میشوند و معمولا فضایی محدود به منظومه فکری نویسنده یکتای خود دارند. به همین دلیل اکثر مانگاها آثاری شخصی و و برآمده از درونیات خالق خود به شمار میآیند. از اینرو میتوان مانگا را نیز شاخهای مستقیم از جهان ادبیات نیز برشمرد.
مانهوا بهصورت عام به داستانهای مصوری که به زبان کرهای و در کرهجنوبی تولید شده باشند اطلاق میشود. در حقیقت تمامی این کلمات مانگا، مانهوا و مانهُا( داستان مصور چینی/ Manhua) در زبان کشور خود به معنای داستانهای مصور هستند. نکته اصلی تمایزی است که در نوع و کیفیت بین آن ها وجود دارد. مانهوا ها به صورت رنگی طراحی شده و معمولا توسط عدهای از نویسندگان و هنرمندان به صورت گروهی ساخته میشوند. نکته دیگری که وجود دارد این است که اکثر مانهواها در قالب وبتون(Webtoon) و در بستر اینترنت عرضه میشوند. وبتون یک نوع از داستانهای مصور دیجیتال است که در کرهجنوبی شکل گرفته است. وبتونها قالب منحصربهفرد خود را دارند و برای مطالعه بر روی رایانهها و تلفنهای هوشمند طراحی شده اند. فرمت وبتون در خارج از کرهجنوبی تقریبا ناشناخته بود، اما به لطف رشد روزافزون محبوبیت مانهواها در میزان محبوبیت وبتون ها نیز جهش بزرگی ایجاد شد. اکثر مانهواهای مشهور که چاپ فیزیکی آنها در حال انتشار است، پیش از این در قالب دیجیتال عرضه میشدند. اما به لطف محبوبیتی که در میان طرفداران پیدا کردند نسخه چاپی آنها نیز عرضه شد.
سولو لولینگ یک اثر نمادین برای مدیوم مانهوا است. با گرافیک برجستهای که دارد، تنه به کمیکهای طراز اول غربی از لحاظ طراحی میزند و با وجود اینکه پلات داستانی آشنا و حتی کلیشهای دارد، از تب و تاب نمیافتد و با ایجاد چرخشهای داستانی خلاقانه ریتم و تمپوی خود را حفظ کرده و هویت داستانی خود را از دیگر عناوین مشابه متمایز میسازد. فصل اول داستان همان روایت کلاسیک ژانر شونن از یک قهرمان Overpower (بیش از حد قدرتمند) است. اما در فصل دوم همه چیز کم کم دچار تغییر و تحول میشود و چالشهای بزرگتر و دشوارتری پیش روی قهرمان داستان قرار میگیرد. حالا جینوو (Jin-Woo)، قهرمان داستان که بیمهابا و با تکیه بر قدرت بی چون و چرای خود موانع و مشکلات را از سر راه بر میداشت، مجبور میشود که به جای قدرت بازو، بیشتر از قدرت ذهن خود استفاده کند تا بتواند تصمیم مناسب را اتخاذ کند. تصمیماتی که بیش از درست یا غلط بودن، تصمیماتی اخلاقی هستند و قهرمان داستان را متعاقبا درگیر چالشهای انسانی و درونی میکنند. تصمیمات وی در بعضی از مواقع نادرست و نابهجا هستند اما جینوو به جای غرق شدن در پشیمانی، بلافاصله برای جبران اشتباهاتاش اقدام میکند. این هم یکی دیگر از دهها نکتهی مثبت داستان است که به صورت ظریفی مانهوای تکرو را یک پله بالاتر از هر اثر مشابهای در مدیوم خود قرار میدهد.
در ابتدا به نظر میرسد که تکرو برای اضافه کردن یک نوع از رابطه رمانتیک به خط اصلی داستان تقلا میکند. که در ابتدا چندان خوب از آب درنمیآید. چون که مشخص نیست قرار است یک رمنس (Romance) جدی به صورت موازی و درهم تنیده با خط اصلی داستان شکل بگیرد یا قرار است فقط یک کاراکتر مونث برای ایجاد یک جور فضای رمانتیک درون دایره اصلی روایت گنجانده شود. خوشبختانه داستان در نهایت پافشاری بر اضافه کردن یک رابطه احساسی را کنار میگذارد ولی با یک چینش هوشمندانه آن رمنس هرچند کوتاه (و شاید بتوان گفت بی اهمیت) خود را نگه میدارد و هم دیگر در دام فنسرویس (Fan Service) و حقههای سطحی آن فرو نمیافتد.
جینوو، تاریکی یا روشنایی؟
پسرک جوانی که ضعیفترین شکارچی عصر خود به شمار می رفت، ناگهان به قدرتمندترین شکارچی جهان تبدیل شد. یک شخصیت کاریزماتیک (Charismatic)، جذاب و همچنین خوشقلب و درستکار. همان پسزمینه کلاسیک قهرمان شونن. اما جینوو چگونه تغییر کرد؟ چه چیزی باعث شد که پسر ترسو و کمتوانی مثل او به این شکل دگرگون شده و به انسانی جاهطلب و بیپروا بدل شود؟ جواب یک کلمه است: قدرت. مفهومی که موضوعیتش در روایت به نظر خیلی واضح و دمدستی به نظر میرسد ولی در واقع از پایههای اصلی داستان و کلید درک جهان فکری آن است. در اینجا فقط به صورت خام قدرت پرداخته نمیشود، بلکه پیامد کنشهای قدرت و کسانی که کنترل آن را در اختیار دارند، عمیقا در بطن داستان تاثیر میگذارد و آثار آن در سطح اصلی روایت نیز کاملا نمایان میشود. همانگونه که از ابتدای داستان پیامدهای رسیدن به قدرت در وجود قهرمان داستان متجلی شد. ذوب شدن در جبروت قدرت وجود او را زیر و رو کرد و کاملا تغییر داد. اما جینوو اصول و باورهای اخلاقی پیشین خود را حفظ کرد. قدرت کاملا او را در برگرفت و با او یکی شد، خط مشی و شیوه تصمیمگیریاش را به کلی دگرگون کرد اما نتوانست روح و جاناش را در خود ذوب کند. این همان نقطه رستگاری قهرمان شونن است.
در عین حال داستان تقلا میکند قهرمان خود را در لایهای از تاریکی بپوشاند و بُعد درستکار و قهرمانانهاش را به زور درون یک نوع هیبت اسرارآمیز و تاریک پنهان کند. غافل از اینکه جینوو خواهناخواه یک قهرمان (Hero) است. با اینکه جینوو از خودبیخود نشد، ولی داستان همچنان وی را در جایگاهی بیبدیل، پرابهت و باشکوه قرار داد اما ابایی از این نداشت که برای کامل کردن روایت خود، چند باری هم قهرمانش را از اریکهی قدرت به زیر بکشد. در نهایت چرخش شخصیتی جین وو به همین جابهجایی کوتاه میان نور و تاریکی محدود میشود. که البته نمیتوان به این محدودیت در پرداختن به سیر شخصیتی وی چندان خرده گرفت. چون که در نهایت آمال قهرمان شونن این است که در عین توانایی، تفاخر و غرور به قدرت خود را داشته باشد و در عین حال نیز صفات اخلاقی مثبت و خوب در وجودش ریشه دوانده باشد. چنین تفاسیری آرمان یک خواننده از قهرمان شونن است و به نظر اکثریت مخاطبان این ژانر، چنین صفاتی قهرمان داستان شونن (بالاخص شوننهای کرهای) را جذاب نشان میدهد.
یک پایان کامل یا یک سرهمبندی عجولانه؟
با توجه به فصل اول هیجانانگیز و پر فراز و نشیب مانهوا، انتظار داشتیم که داستان تکرو مانند دیگر همتایان خود در مدیوم به درازا بکشد و چندین فصل دیگر هم ادامه پیدا کند. اما چو گونگ(Cho-Gong)، نویسندهی مانهوا ترجیح داد که فصل دوم نقطه پایان این اثر باشد. در حالی که تعداد آرکهای داستانی فصل دوم حتی به نصف فصل اول نیز نرسید. اما به هیچ وجه نمیتوان ادعا کرد که داستان پایانی عجولانه داشته است. در حقیقت هیچ غافلگیری در کار نبود. از همان ابتدای فصل دوم، همه میدانستند که روند پایانی این سری آغاز شده است.
بله، میتوان گفت که داستان کمابیش در بخش پایانی خود به صورت محسوسی شتاب میگیرد اما نکته مهم اینجاست که در نهایت موفق میشود که ریتم خود را حفظ کند و مهمتر از همه اینکه شالوده اصلی و جهان منطقی خود را از دست نمیدهد.
منطق در آثار شونن آن چیزی هست که خالق اثر حکم میکند. او قوانینی تعیین میکند تا بر پایه آن المانهای جهان داستانی كه آفریده است معنا و مفهوم پیدا کنند. دست خالق در ایجاد المانها و پایههای داستانیاش کاملا باز است، اما حتی برای او نیز خط قرمزهایی وجود دارد. خط قرمز او این است که جهان منطقی که خود خلق کرده را به خاطر ناتوانی در روایت و پرداخت داستان زیرپا نگذارد. بیایید فرض کنیم که خالق در روایت داستان به بنبست بخورد و برای گریز، یکی از اصلیترین پایههای داستانی خود را از اعتبار ساقط کند و متعاقبا منطقی که پشت جهان آفریده شده به دست خودش وجود دارد را نقض کند. در این موقعیت دیگر داستان جذابیت، ریتم و تاثیر خود را از دست خواهد داد و عملا از همپاشیده خواهد شد. تکرو در تمامی طول داستان تقلا میکند که منطق جهان خود را سرنگون نکند. از سوی دیگر عمق منطق و نظم جهان داستان و علل روی دادن رخدادها مبهم و ناواضح است. چیزی که به نظر میرسد عمدی توسط نویسنده انجام شده باشد. تا زمانی که عنان داستان از دستانش رها شد به صورتی بتواند سر و ته قضیه را به هم بیاورد. همانطور که در انتهای داستان همین رخ داد.